سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

فلسفیدن در سینما

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۲۱ ب.ظ

«توانایی حمل مفاهیم فلسفی» به علاوه‌ی «خنثی بودن نسبت به همه‌ی نحله‌های فکری-فلسفی» از سینما مدیوم سهل‌وممتنعی ساخته که هم‌زمان به همان مقدار که می‌تواند رسانه‌ای بی‌نظیر برای فلسفیدن باشد به همان مقدار هم وصول به حدی که فقط به فلسفه‌ی شخص سازنده سواری دهد و لاغیر، دشوار خواهد بود. در حقیقت حفظ مرزهای التقاط در سینما جز با «لا گفتن» به همه‌ی قصه‌ها، موقعیت‌های دراماتیک و کنش‌ها، آن‌های بازیگری و میزانسن‌هایی که دربردارنده‌ی قدری مفاهیم غریبه با تفکر توحیدی هستند، واقع‌شدنی نیست. حال سؤال آن جاست که چگونه می‌توان در پروسه‌ی طاقت‌فرسا و پیچیده‌ای چون کارگردانی، همه چیز را در نظر آورد و مراقب همه‌ی جزئیات بود تا کسی یا چیزی از طرحواره‌ی اصلی بیرون نزند؟



هیچ پاسخی قانع‌کننده‌تر از این نیست که «هنر عرصه‌ی کشاندن امر معقول است به ساحت خیال و بردن خروجی آن به جمال محسوس»[1] و این، محقق شدنی نیست الا زمانی که این فرایند، به «جریان طبیعی هنر در درون هنرمند»[2] مبدل شده باشد به طوری که هنرمند از ادراک به محسوس برسد و نه برعکس. بار مذموم «فیلم سفارشی» نیز به همین برمی‌گردد که موضوع سفارش برای هنرمند «درونی» نشده و گرنه چه بسیار سفارش‌هایی که هنرمندانه پرداخت شده‌اند چرا که هنرمند قبل از آن که به پایان کار بیندیشد به «از آن خود کردن» مفهوم سفارش شده اندیشیده است. به این معنی «کلیشه‌ای شدن» و «سفارشی شدن» حتی موضوعی فراتر از «تعهد» است. گاهی بشر به مفهومی تقید منطقی و باور استدلالی دارد اما این تنها مرحله‌ی اول «امر معقول» را تامین می‌کند و از آن جا تا رسیدن به جمال محسوس کلی راه مانده که جز با درونی کردن اتفاق نمی‌افتد. به این معنی حتی می‌توان گفت گاهی نه هیچ نهاد دولتی که صرفا عقلانیت و دغدغه‌مندی فرد، او را به خلق اثری سفارش می‌کند درحالی که نه مقدمات را فراهم آورده و نه فرایند را در خود درونی ساخته است. و بدین‌گونه است که ما در روزگاری قرار می‌گیریم که عرصه‌ی هنر، از هنرمندان «متعهد سفارشی‌ساز» آکنده می‌گردد. نتیجه‌ی تبعی اثر این دست هنرمندان، بیش از آن که به اثرگذاری حسی-عاطفی نزدیک گردد به «نصیحت‌گری» در لایه‌ی منطقی قرب می‌یابد. البته باید دانست که سخن در ارزش‌گذاری بر این واژه‌ها نیست چراکه نگارنده معتقد است جامعه همچنان که گاهی مخاطب حس قرار می‌گیرد لازم است که گاهی مخاطب منطق و استدلال هم باشد اما این که کدام‌یک را تاریخ هنر خواهد نامید، جای تأمل است.

نکته‌ی دیگر آن که این «سفارشی شدن» نتیجه‌ی صرف «هنر دینی» یا «هنر متعهد» هم نیست چنان که این روزها نفسانیت طماع برخی شبه‌هنرمندان شبه‌روشنفکر داخلی نیز آثار آنان را به «کلیشه‌های نچسب» آلوده به اغراض بدل کرده است. اما در هر حال سخن از منظر نظری، این است که «سفارش درونی یا بیرونی» چه از سوی تعهدات و تقیدات دینی برای ارضای دغدغه‌مندی و چه از سوی مطامع جشنواره‌ای برای کسب پول و شهرت، یا فرایند «درونی شدن» را طی می‌کند یا نه؛ اگر درونی گردد و مراحل مذکور را طی کند در مورد اول که در جهت کسب رضای الهی به مقام هنر ارتقا یافته و ان شاء‌الله به اثربخشی حسی نیز منجر خواهد شد و در مورد دوم هم خسران مضاعف است چون اگر چه ممکن است اثربخشی عاطفی را در بخشی از مردم تحصیل کند اما هنرمندانه بودن آن به اندازه‌ی صادقانه بودنش زیر سؤال است.

غرض این که هنرمند را چاره‌ای جز «دیوانه شدن» نیست؛ اما دیوانگی‌ای که پس از مرحله‌ی تکامل عقل رخ دهد. هنرمند، مسیری را که سایرین از حس به عقل طی می‌کنند، می‌رود و بازمی‌گردد تا از عالم عقل برای اکثریتی که تا آخر عمر فراتر از لایه‌ی حس را نخواهند پویید، تحفه‌ای عقلانی و باب طبع بیاورد.

پس در هر قصه‌ای و هر کنشی و هر آنی، مراتب هنری یک هنرمند در سه مرحله‌ی مذکور قابل واکاوی است: اول) عمق فکری وی؛ دوم) قدرت خیال‌پردازی او؛ و سوم) نیروی جمال‌شناسی حسی. برای مثال اگر در فیلمی، موقعیت «گفت‌وگوی رودرروی فردی با یک شهید»، قرار است تمهیدی برای نمایش «یقین به غیب» باشد، می‌توان هر سه مرحله را در این تمهید واکاوید. گرچه علاوه بر سه مرحله‌ی مذکور کاهی باید چیزهای دیگری را نیز برای درام‌پردازی در نظر آورد: چیزهای مهمی چون اولویت‌مندی‌های استراتژیک در چیزهایی که «نباید»، «لزومی ندارد»، «بهتر است» یا «باید» نمایش داده شوند. با این که شخصا معتقدم هنرمند واقعی کسی است که حتی همین‌ها را نیز به قوت نیروی عقل درمی‌یابد اما فعلا قصد باز کردن این بخش را ندارم. فقط به طور خلاصه باید گفت که مثلا در باب «فرهنگ دفاع مقدس»، پرداختن به سوژه‌های رمانتیک با موضوع روابط میان‌فردی، دست کم به نظر بنده چندان اولویت‌مند و استراتژیک نیست. یکی از موفقیت‌های فیلم «آژانس شیشه‌ای» در لایه‌ی فلسفی آن همین است که مخاطب، خلوص حاج کاظم را در این که هیچ هدفی ندارد الا کسب رضای خدا و عمل به تعهد در برابر عباس‌ها، حس می‌کند و این موضوع، ناخودآگاه احترام به این شخصیت را حتی از سوی مخالفانش نیز برمی‌انگیزد. حاج کاظم، برخاسته‌ی از یک موقعیت با ثبات اجتماعی است طوری که نه طمعی اقتصادی دارد، نه در بعد خانوادگی لنگ می‌زند، نه به کسب شهرت نیازمند است بلکه فقط و فقط برای خدا قیام کرده همان طور که در جنگ این کار را کرده بود و تنهایی و غربت او، در این پاره‌ کردن حجاب شرایط مطلوب و داوطلبانه زاده شدن در دنیای تلخ جامعه‌ی دوم‌خردادی، دوست‌داشتنی‌ترش می‌کند. حالا این که چقدر حاتمی‌کیا مشعر به وجود چنین لایه‌هایی در فیلمش بوده، واقعا به اندازه‌ی قدرتی که در طی هر سه مرحله داشته است، مهم نیست به علاوه که تفکر استراتژیک نیز در تک‌تک انتخاب‌های او پیداست.

قبل از جمع‌بندی شاید بد نباشد به نکته‌ی دیگری که از لابه‌لای صحبت‌های آقای تابش، نویسنده‌ی کتاب تازه انتشاریافته‌ی «مبانی زیبایی‌شناختی سینمای اسلامی» بدان دست‌ یافتم اشاره‌ای کوتاه کنم. در بخشی از نظریه‌ای که در این کتاب بر پایه‌ی پنج  اصل «ذهنیت، زاویه‌ی دید، حق، عدل و لطافت» بنا شده، تلاش می‌شود تا جایگاه عدالت در زیبایی‌شناسی توضیح داده شود. با همه‌ی ضعف‌های موجود در نظریه که پایه‌های آن را لغزان می‌کند اما نقطه‌ی قوت را شاید بتوان در همین جست‌وجوی نقش عدل در سینما دانست. «مفهوم زیبایی از دو عنوان عدل و حق، یعنی تعادل و هماهنگی و هدف و جهت برخوردار است و همین تعادل در رابطه با هدف است که به لطافت تعبیر می‌شود.»[3] پس به ناچار اگر سینماگر متعهدی، در حال تنظیم کردن قصه‌اش است باید بداند که نه تنها شخصیت‌پردازی که سیر شخصیت در قصه و پاداش و جزای او با هر انتخابی که در کوچکترین کنش‌ها صورت می‌دهد، عادلانه باشد و برای نیل به این نیز باید قواعد عالم را که مبتنی بر قسط و عدل است بشناسد. مضاف بر آن اگر فراتر از آن چه کتاب مدعی است، عدالت را نه فقط در نسبت‌های درون فیلم و فیلم‌نامه که حتی به شکلی فرامتنی در نسبت میان فیلم و جامعه بررسی نماییم، به سادگی خواهیم توانست ابعاد استراتژیک را نیز در فرایند «سینماسازی» لحاظ کنیم.

کوتاه‌سخن آن که پروسه‌ی خلق اثر هنری از امرمعقول به جمال محسوس در عبور از ساحت خیال رخ داده و در این فرآیند این، هنرمند است که با «درونی‌سازی» مفاهیم عقلی –چه به سفارش نهادهای دولتی باشند و چه به سفارش تعهدی درونی که هنرمند حتی بدون وجود هیچ نیروی خارجی، هرگز از سفارش‌های روح متعالی خود خالی نیست- باورهای منطقی را به مقام هنر ترفیع مقام می‌دهد و نفوذ حسی و اثربخشی اجتماعی نیز در این فرایند مرهون نگاه عادلانه و استراتژیک هنرمند خواهد بود.



[1] - نقل به مضمون از درس‌های حضرت آیت‌الله جوادی آملی

[2] - از کتاب «مبانی زیبایی‌شناختی سینمای اسلامی» به امانت گرفته شده است.

[3] - صفایی حائری به نقل از مبانی زیبایی‌شناختی سینمای اسلامی، نصرت‌الله تابش، ص 380

نظرات  (۴)

 سلام دوباره اومدم سایتتون خیلی جالبه مثله دفعه قبلی که دیده بودم
  • محدثه پیرهادی
  • فارغ از نظرم درباره متن، کنایه ای که در مثالت آوردی جالب نیست...!
    پاسخ:
    خب خوب شد این نکته رو این جا هم گفتین که منم در پاسخ تلاش کنم برخی سوءتفاهم ها رو رفع کنم..
    بنده همین جا هرگونه قصد و نیت در کنایه زدن رو قویا تکذیب میکنم. در ارجاعی که توی پلاسم به این متن دادم اشاره کردم که قصدم صرفا بحث نظری و ارتباط دادن مطالعات نظریم در باب سینما به خود موضوع بوده، به یک اتفاق عینی که در کلاس کارگردانی افتاده. به دنبال همون چیز هیجان انگیزی که توی بحثای فلسفی بعد از دیدن یک فیلم پیش میاد بودم.... اونایی که سینمامون رو رشد خواهد داد.
    به هیچ وجه دوست ندارم از مقاله ای که به این منظور نوشته شده چنین برداشت سطحی ای بشه!
    خب شما بفرمایید که وقتی بهانه خوبی برای چنین بحثی پیدا میکنین چطور بهش میپردازین؟ خب اگر همه ماجرا رو میگفتم و اسم میوردم که درست نبود ضمن این که فیلم محترمی که بهش آدرس داده شده فقط بهانه بحث بود و مثالش و نه کل ماجرا.در واقع من طوری متن رو نوشتم که هم برای عابرین وبلاگ قابل استفاده باشه و هم دوستانی که از کل ماوقع مطلع بودن.
    خب البته اگر میدونستم یا احتمال میدادم که چنین برداشتی ازش میشه هرگز نمینوشتمش.شاید مشکل سیال بودن ذهن من باشه و ذوق زدگیم برای طرح مباحث نظری.... شایدم مشکل عدم وجود فضای باز برای ایجاد یه حرکت گفتمانی باشه. در هر صورت بازهم تاکید میکنم که چنین قصدی درکار نبوده چنان که اگر بود سازنده محترم اون فیلم رو شخصا برای خوندن این متن به این کلبه خرابه محقر دعوت نمیکردم.

    متنم رو دوباره خوندم. معتقدم چنین برداشتی ازش نمیشه و برداشت دور و نامنصفانه ای است. بنابراین متن شامل هیچ گونه اصلاحی نخواهد شد لااقل از این زاویه....
  • طاهره کباری
  • چند بار متنت را خوندم تا بفهمم اش، به نظرم فرض فلسفی این نوشته اصلا معلوم نیست، چند تا بحث جدا را مطرح کردی و بر خلاف کاری که فلاسفه انجام می دند و اول از همه تعریف خودشان را از اراءه می دهند و بعد ادامه ی بحث ، شما نه موضوع و نه تعریف را مشخص کردی، و از طرفی با نتیجه گیری در درون موضوعات یک پرش های عجیب از هست ها به بایدها داشتی و اتفاقا تکیه ی استدلالی بحث روی قسمت هنجاری بنا شده است و خب دور از انتظار نیست در این شیوه کل نوشته ات زیر سوال برود و یا موجب سو تفاهم بشود.چون بایدهای تو لزوما بایدهای بقیه نیست قطعا...
    و اما مثالی که زدی هم بار کنایه ایی اش بالا بود، هرچند نیتش را نداشتی، و خودت بهتر می دونی که در این موارد نویسنده الصاق به متنش نیست که بتونه نیتش را توضیح بده...
    موفق باشی رفیق..
    پاسخ:
    صرفا جهت توضیح باید عرض کنم که فرق عبارات «فلسفیدن» با «فلسفه گفتن» همین چیزی بود که شما فرمودین. من قصد نوشتن یک متن فلسفی نداشتم اصلا و برای بار چندم باید بگم هدفم همون چیزی بود که توی پلاسم گفته بودم یعنی «خرده تفکرات نظری حول و حوش یک بهانه خوب سینمایی» که هم متاثر بوده از یک کتاب و یک همایش نصفه-نیمه و هم متاثر از یک پایان نامه دانشجویی.
    البته راجع به این که گفتین نتیجه گیری ها پرش دارن باهاتون کم و بیش موافقم و علتش هم اینه که سعی نکردم مطلب رو خیلی بپزم.
    راجع به بایدها و هنجاری بودن مسئله هم دقت کنبن که من نسخه نپیچیدم بلکه فقط نظرم رو گفتم: «با این که شخصا معتقدم هنرمند واقعی کسی است که حتی همین‌ها را نیز به قوت نیروی عقل درمی‌یابد اما فعلا قصد باز کردن این بخش را ندارم. فقط به طور خلاصه باید گفت که مثلا در باب «فرهنگ دفاع مقدس»، پرداختن به سوژه‌های رمانتیک با موضوع روابط میان‌فردی، دست کم به نظر بنده چندان اولویت‌مند و استراتژیک نیست.» (از متن)

    خب یک دوست فیلمسازی نظرش رو با فیلم و درامش گفته و من هم نظرم رو با متنم. فکر کنم این مقدار عادلانه باشه دیگه...

    بار کنایی رو به هیچ وجه نمی پذیرم. بار کنایی چیزی است که فقط با عمد نویسنده ایجاد میشه. یعنی من این قدر ذهن معاند و درعین حال قدرتمندی دارم که ناخواسته کنایه میزنه؟؟!!!
    اگر هر نظری که تا اینجا و از این جا به بعد هم میاد مدام این رو بگه باز هم نخواهم پذیرفت چون مسئله برای من یقینی است. بنابر این ضمن این که نقد دوستان به مقاله ام برام محترمه اما دعوت میکنم همه توجه داشته باشن که من این قدرا هم بیکار و بی ادب نیستم که روی کنایه زدن و متلک پرانی فرصت سوزی کنم. اگر چنین بنایی داشتم سرکلاس جای بهتری بود...
    1- پررنگ تر شدن این دست حواشی از متن، واقع ناامیدم میکنه. یه نفر نیست جدی حرفام رو نقد کنه... حق هم داریم! بالاخره ما رو با حاشیه بزرگ کردن.

    2- لابد باید به این نتیجه برسم که همون قدر که لازمه از کارگردانی و مدیریت فرهنگی دست بکشم باید از مقاله نوشتن هم فاصله بگیرم با این وضعیت!

    3- دلم برای فیزیک تنگ شده...
    پاسخ:

    همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود

    دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم

    بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ

    وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی