سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

راجع به هویت و برگزیدگان فکری ملت

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

نشریه‌ی مجازیِ خردادِ پایگاه مجازی هنروتجربه را که ورق بزنی، همان صفحه دوم انگار فروغ، این شاعرک اوقات‌عصبانیت‌وفلاکت‌کمی‌شاعرتر، شروع می‌کند به دکلمه کردن...

فاتح شدم

خود را به ثبت رساندم

خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم

و هستیم به یک شماره مشخص شد...

و من مفتخرم به تلخی این اعتراف که میراث‌بر جریان هویت‌زدایی پهلوی‌ام آن چنان که از زمان او تا زمان خودم، بدجوری واترقیده‌ام. الان یک کارت هنروتجربه، برای اوقاتی که هوس کافه و سیگار می‌کنم، یک کارت سینماتک به ازای هویت یانکی‌دوستی، و یک سینماکارت هم برای مواقعی که می‌خواهم بگویم خودم کسی هستم به نام ملغمه‌ی سینمای ایران. سه‌هویتی هم غنیمتی است و...

در سرزمین شعر و گل و بلبل

موهبتی است زیستن، آنهم

وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سال‌های

سال پذیرفته می‌شود

و ما مفتخریم به یگانگی در این طنز تاریخی که عنوان پرطمطراق «شورای انقلاب فرهنگی» ما، با «cultural revolution» نظام توتالیتر شوروی اشتباه گرفته شود بدون آن که چیزی از آن به این هویت چندگانه‌ی بی‌چاره‌ی ما ماسیده باشد. آش نخورده‌ی فرهنگ و دهان سوخته‌ی تهمت!

حالا بی‌خیال! قسمت بامزه‌اش را بچسب که این امام تقلیل‌یافته پس از سی و شش سال، فقط یک کامنت باشد پای بدیهی بزرگ تعریف از یک فیلم، آن هم طوری که قابل تعمیم باشد به کل سینمای ایران و بنشیند گوشه‌ی پرونده‌ای که برای «گاو» کار کرده‌ای: «غالبا فیلم‌هایی که خود ایرانی‌ها درست می‌کنند، به نظر از دیگران بهتر است. مثلا فیلم گاو آموزنده بود.» گاو فیلم خوبی بود اما کاش جای این موج کهنه ای که سینمای ایران را غرقه کرده، موج نوی تفکر امامی که سی و شش سال است کشتی این امت را پیش می‌برد، سینما را هم برمی‌داشت. البته من که خوشبینم ولی با این سیاست‌گذاری شاید آن روزهای خوشی را نبینم...

 

تازه بامزه‌تر از آن وقتی است که ببینی از یک طرف سازمان سینمایی این قدر صادقانه برای هنرتجربه زحمت می‌کشد و مثل دروازبانی که می‌بیند توپ دارد وارد سه گوش راست دروازه‌اش می‌شود اما با آغوش باز تا منطقه‌ی جریمه جلو می‌کشد تا مهاجم را در آغوش بکشد و با وی آشتی کند اما از طرف دیگر جواد طوسی در گفت‌و گوی نشریه سینماادبیات بگوید:

«طوسی: می‌بینیم که در تداوم آن حضور اصیل‌تر، یک سینمای جوانگرای دست‌ساز در جشنواره‌ی سی‌وسوم ظهور کرده که صرف نظر از چند استثنا، محتاط و خنثی و فاقد عمق است. خود این فیلمساز جوان هم بدون آن که متوجه باشد قالب و فرم بیانی مغشوش و بی‌دردسر را الگو قرار داده که سیاست‌گذار دولتی بدش نمی‌آید و گویی از هول حلیم توی دیگ افتاده. از طرف دیگر مجموعه فیلمسازان دوره شما به شدت از هم دور افتاده‌اید و یک پاتوقی که همدیر را تصحیح و کامل کنید وجود ندارد. (خطاب به کاهانی)

کاهانی: چون مانع‌تراشی برای محتوا زیاد است، ترجیح می‌دهند مشغول فرم بشوند و با فرم گول بزنند و بگویند بلدیم و این رفتار متظاهرانه است.سیاست‌ها به نحوی است که فیلمساز مسیری را می‌رود که مورد توجه واقع شود. این مسیر از نوع جوایز و پروانه ساخت معلوم است که چیست.

جیرانی: شما الان دارید راجع به سینمای ممیزی‌محور حرف می‌زنید که در آن شرایط طبیعی ساخت فیلم وجود ندارد... در زمان شاه چون آزادی‌های اجتماعی محدود بود فیلمسازها زبان پیچیده‌ی استعاره و پیام را کم کم پیدا کردند تا یک جوری حرفشان را بزنند. الان مشکل این است که سانسور اجتماعی قوی‌تر از سانسور سیاسی است. چون سانسور سیاسی با سلیقه‌ی آدم‌ها فرق می‌کند اما سانسور اجتماعی به دلیل شرایطی که در اجتماع وجود دارد، تغییری نمی‌کند. پس شما می‌بینید فیلمی مثل «شهر موش‌ها» با رقص و آواز و شکستن عرصه‌ی آزادی‌های اجتماعی می‌تواند فروش زیادی داشته باشد. چون دولت‌ها عوض می‌شوند، عرصه‌ی سیاسی تابع نوسانات مختلف است. شرایط غیرطبیعی موجب فیلم و فیلمساز غیرطبیعی می‌شود. استثناها را بگذاریم کنار.

میلانی: اشکالی ندارد که سینمای متفاوتی داشته باشیم... این اسم «هنرتجربه» که گذاشتند خیلی خوشم آمد... خیلی به آزادی عمل جوا‌ها اعتقاد دارم.

طوسی: یعنی شما برای هر سیاه‌مشق و ذهن مغشوش و بیان متظاهرانه‌ای آزادی عمل قائل هستید؟»[1]

موهبتی است زیستن

 آری

در زادگاه شیخ ابو دلقک کمانچه کش فوری

و شیخ ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری

شهر ستارگان گران وزن ساق و «...» و پشت جلد و هنر

گهوارهء مولفان فلسفهء «ای بابا به من چه ولش کن»

...

و برگزیدگان فکری ملت

 ...

من میتوانم از فردا

در پستوی مغازه ی خاچیک

بعد از فرو کشیدن چندین نفس

ز چند گرم جنس دست اول خالص

و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص

و پخش چند یاحق و یاهو و وغ وغ و هوهو

رسما ً به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل روشنفکر

و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم

و طرح اولین رمان بزرگم را

که در حوالی سنه ی یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسی تبریزی

رسماً

به زیر دستگاه تهی دست چاپ خواهد رفت

بر هر دو پشت

ششصد و هفتاد و هشت

پاکت اشنوی اصل ویژه بریزم

من در میان توده ی سازنده ای قدم به عرصه ی هستی

نهاده ام

که گرچه نان ندارد ، اما بجای آن

میدان دید باز و وسیعی دارد

...

 

پ.ن: لازم است متذکر گردم که من با انتخاب‌هایم از بخش‌های فحش به جریان روشنفکری، عملا شعر فروغ را از هویت اصلی‌اش خارج کرده‌ام، وگرنه شعر تقریبا داستان دیگری دارد و چیز دیگری است و چیز چندان جالبی هم نیست اما به قول جیرانی، این هنر غیرطبیعیِ کار یک هنرمند غیرطبیعیِ محصول یک شرایط غیر طبیعی است!



[1] - نشریه سینماو ادبیات، شماره 46، ص 94

 

نظرات  (۱)

  • زهرا صالحی‌نیا
  • چه قدر جمله بعد از اون دایره قرمزه فحش طوره!!!

    پاسخ:
    یعنی اون که ایده اش رو داده از اندک شعور بی بهره بوده...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی