سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

۳۰ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌پردازی‌هایی که تا به حال در سینمای ایران به نمایش گذاشته شده است؛

بُعدی از انسان که تاکنون در بازنمایی‌های سینمایی مغفول بوده و حالا آرام‌آرام به واسطه بازخوانی آدم‌های جنگ، می‌شود به آن نزدیک شد؛

چیزی در خانم خیری هست که در عین‌حال که خیلی واقعی است، خیلی هم به شکلی خاص، ملی است؛ درست به اندازه واقعیت داشتن وقوع جنگ و دقیقا همان‌ قدر خاص که کسی در آن مقطع از تاریخ ایران می‌توانست طور متفاوتی بیندیشد و بر اساس آن عمل کند و جریان تاریخ را تغییر دهد. 


چه شد که ارتش روشنفکری به دن کیشوت حمله کرد؟

مهرماه سال گذشته وقتی بهروز افخمی برای قسمت صفرم دور جدید هفت، برای مصاحبه‌ و تجربه‌آموزی پیش جیرانی رفته بود و هشدارهای او را درباره‌ی جنس مخاطبان هفت و گفتمان سینمایی غالب کشور می‌شنید، کمتر کسی فکر می‌کرد که ماجرای این تقابل گفتمانی در سینمای ایران آن قدرها هم جدی باشد؛ آن قدر جدی که کسی در این میانه محکوم به جاری شدن حد گردد.

اما این روزها که ریتم وقوع حواشی سینمایی تندتر شده است، می‌توان جیرانی را تصور کرد که کنار افخمی نشسته و با همان خنده‌ی هشدارآمیز همیشگی، تعلیق موقت هفت را ناشی از گوش نکردن افخمی به تذکرهایش بداند. حتی می‌توان پاسخ افخمی را هم تصور کرد که باید چیزی شبیه این باشد که «در عوض به هیجانش می‌ارزید!»


این یادداشت را در نسیم آنلاین بخوانید

یا

اینجا، در سوره سینما ببینید


جیرانی، به درستی فهمیده بود که هر نوع مقاومتی در برابر هژمونی غالب سینمای روشنفکری در کشور، به افزایش فشارها خواهد انجامید. هژمونی که محصول یک ساخت مهندسی‌شده‌ی لااقل پنجاه‌ساله است و می‌توان آن را در شاخصه‌های زیر جست‌وجو کرد:

1-      از وجوه نظری-هنری، وامدار عینیت‌گرایی رئالیسم فرانسوی، چرک‌نگاری نئورئالیسم ایتالیایی و سمبولیسم سیاسی روسی در دوران ذوب (دوره‌ی پس از استالین) است.

2-      از وجه مدیریت کلان، ضمن اعتراف به صحت و جاافتادگی نظام استودیویی هالیوود و منطق صنعتی- تجاری-رسانه‌ای آن، الگوی شکست‌خورده‌ی مدیریت فرانسوی را دنبال و تبلیغ می‌کند. گذشته از سایر دلایل احتمالی، بدون شک ریشه‌ی این تاثیرپذیری در پیوندی تاریخی، مهندسی شده است که برای ردیابی آن می‌توان در بعد تاریخی تا نمایش «سیاوش در تخت جمشید» فریدون رهنما در سینماتک هانری لانگلوا و در بعد سیاسی تا ذائقه‌سازی فرهنگی فرح پهلوی و حمایتش از جریان موسوم به موج نوی سینمای ایران، به عقب رفت و دوباره همان مسیر را با کیارستمی و مهرجویی و سهراب شهیدثالث و انبوهی نام دیگر بازگشت.   

بنابر این نگاه، این پارادایم، به کلیشه‌های مدیریتی دهه‌ی شصت معتقد است یا دست‌کم به نوستالژی آن تمسک می‌جوید.

3-      از وجه کارکردی، سینما را ایستادن بر سکویی برای قرار گرفتن در نظام رتبه‌بندی فرهنگ جهانی می‌پندارد و با این نقطه‌نظر به نوعی، سینما را به ابزاری برای گرفتن ژست شهروند جهانی استاندارد، تقلیل می‌دهد. بدین ترتیب، بدیهی است که فستیوال‌های جهانی اسکار، کن، ونیز، برلین و امثالهم را برندهای معتبر جهانی می‌داند، برای رقابت در آن‌ها تلاش می‌کند و تبعا در مرحله‌ی تولید اثر سینمایی، از ذائقه‌های آنان متاثر می‌گردد تا شانس موفقیت خود را بالاتر ببرد.

بنابراین، انکار ابتنا و اتصال سیاسی این جشنواره‌ها به جهان‌بینی و سیاست صاحبان‌شان، در واقع نه اعتقاد اصلی و صادقانه‌ی این پارادایم، بلکه گریزگاهی است تا از این ژست در برابر بی‌اعتمادی مردم حراست و محافظت نماید. در واقع این هژمونی، هم خدا را می‌خواهد و هم خرما را! هم محبوبیت نزد مردمانی را می‌خواهد که با انقلاب اسلامی و مبارزه با استکبار جهانی شناخته شده‌اند و هم اعتبار جوایزی را که درست توسط دشمنان همین مردم، ساخته شده و برای اعتباربخشی به این فرهنگ جهانی، به کار گرفته شده‌اند.

4-      از وجه سیاسی-فرهنگی، هر نوع همراهی با نگاه رسمی فرهنگی جمهوری اسلامی را مصداق دولتی بودن دانسته و با برچسب سفارشی، ابعاد هنری آن را حاشا می‌کند و از اقبال اجتماعی، اثرات مثبت فرهنگی و نتایج ارزنده‌ی اقتصادی آن می‌کاهد. به علاوه هر نوع نظارتی را مصداق دیکتاتوری و سانسور می‌پندارد و با برچسب‌های سیاسی آنان را به حاشیه می‌راند.

5-      از وجه تکثیر خودی، این هژمونی، عمدتا همراهان فکری خود را در همین دانشگاه‌های هنری جمهوری اسلامی تربیت می‌کند و فضای فکری ایشان را با فیلم‌های همین سینما و در سایر ساختارهای وابسته‌اش خصوصا ژورنالیسم، تداوم می‌بخشد. به همین ترتیب، بدنه‌ی اجتماعی نقش‌آفرین در این پارادایم که خاستگاه اقتصادی-اجتماعی مشخصی دارد و عموما بخشی از طبقه‌ی متوسط شهرنشین را شامل می‌گردد، به مرور از اعتقادات و مسائل روزمره‌ی عامه‌ی مردم فاصله می‌گیرد، خوراک ادبی-هنری خود را درون خود ترجمه، تولید و مصرف می‌کند و نام این درون‌نگری را روشنفکری می‌گذارد و از آن برای خود رسالت آگاهی‌بخشی به توده‌های بی‌اطلاع می‌تراشد.

فشارهای همین هژمونی بود که جیرانی را از افق یک نود سینمایی پرچالش به یک هفت دست‌به‌سینه‌ی مودب به آداب این هژمونی قانع کرد و او را -که خودش هم با «شام آخر» و «من مادر هستم»، به این هژمونی عرض ارادت کرده بود- به عضویت افتخاری درآورد و مبدل به تریبون تلویزیونی آن شد. جیرانی عزم پنجه افکندن در پنجه‌ی این هژمونی را نداشت چرا که انگیزه‌ی کافی هم برایش نداشت؛ ژورنالیست متوسطی که بهترین سال‌های سینمایی‌اش را در لاله‌زار گذرانده و غایتی که به دنبال آن است یک سینمای قهرمان‌محور به معنای پر از آرتیست‌بازی آن است، اصلا چرا باید فشار سرمقاله‌های نشریات و ستون‌های سینمایی روزنامه‌ها و اعتراضات اصناف و نامه‌های سرگشاده‌ی کارگردانان و مشابه این‌ها را تحمل کند؟ حالا یک کمی هم قصه و قهرمان کمتر! به جایی برنمی‌خورد.

هفت اول که رام شد، هفت دوم، عبرت گرفت و اصولا حتی به رجز خواندن هم تن نداد. اما هفت سوم، با کسی وارد میدان شد که خود را «دن‌کیشوت سینمای ایران» نامیده بود تا بگوید که هم قهرمان هست و هم نیست؛ هم سودای شوالیه‌گی و جنگ و فتح در سر می‌پروراند و هم این فتوحات احتمالی را توهمی بیش نمی‌داند و این، شاید دقیق‌ترین پیش‌بینی او بوده باشد.

اما برگ برنده‌ی افخمی این بود که با همه‌ی گفتمان‌های سینمایی ایران یک عکس یادگاری داشت؛ در هر سبک و ژانری فیلم ساخته بود و طبع خطرطلب و کنجکاوش حتی او را تا نمایندگی مجلس ششم نیز کشانده بود. با همین روحیه قدم به استودیوی هفت گذاشت و از همان ابتدا اعلام کرد که مخاطبش را از بدنه‌ی اجتماعی هژمونی غالب سینمای ایران نمی‌گیرد و برایش مهم نیست که آنان، جمعه‌شب‌ها، شبکه سه را نبینند.

جیرانی تلاش می‌کرد تا او را از فشارها و خطرات تهدیدکننده‌تر مقاومتش آگاه سازد اما افخمی خود را جسورتر، و اهدافش را مبنی بر تغییر دادن جریان تولیدات سینمایی به سمت سینمای مخاطب عام -که آن را در دو ژانر کمدی و ترسناک خلاصه می‌کرد- مهم‌تر از آن می‌دید که به این نصایح گوش دهد.

اما حالا ریتم اتفاقات سینمایی تندتر شده است و مخاطبی که به ادعای جیرانی عمده‌ی مخاطبان هفت را تشکیل می‌دهد و به همین هژمونی غالب، تعلق خاطر دارد، نبض به شماره افتاده‌ی هفت افخمی را در دست گرفته است که:

1-      هفت، چیزی از جنس ذائقه‌ی عامه‌پسند فیلم‌های هالیوودی را تبلیغ می‌کند

2-      هفت، مدیران دهه‌ی شصت را در کنار زدن آرتیست‌هایی چون «جمشید آریا» مقصر می‌داند.

3-      هفت، فستیوال کن را جشنواره‌ی دگرباشان می‌خواند، آن هم درست در زمانی که کارگردان اسکاری ما دو افتخار ملی دیگر را از آن کسب کرده است.

4-      هفت، به کسی تریبون می‌دهد که قادر است «اخراجی‌ها» را بپسندد. پس «ژدانوف‌»ها را برای مدیریت تایید و «شعبان بی‌مخ»‌ها را برای تولید تشویق می‌کند.

5-      هفت، مخالف ما روشنفکران است. ما که به سینما می‌رویم، ما که فیلم می‌سازیم، ما که برای فیلم‌ها می‌نویسیم...

و البته گناه نابخشودنیِ شایسته‌ی شلاق هفت، این است که چیزهایی در سینما هست که هفت، آن‌ها را «دیاثت فرهنگی» می‌نامد. عبارتی که چه «دونده‌ی زمین» را دیده باشیم و چه نه، باید شدیدا مورد تهاجم قرار گیرد تا باب اعتراض به لختی پادشاه باز نشود. فراستی، شاید مثل همیشه کودکانه فریاد زده است اما حقیقتی در نسبت «دونده‌ی زمین» با «دیاثت فرهنگی» هست که برای تردیدافکنی در آن نه تنها می‌ارزد که کمال تبریزی، دست از موقعیت بازتولید سریال متوقف‌شده‌اش بشوید بلکه می‌شود با توسل به شلاق، حتی از گفتمان لیبرالیستی آزادی بیان و درود بر مخالف من هم هزینه کرد.

به هر ترتیب آن چه تا امروز آشکار شده آن است که هژمونی غالب سینمای روشنفکری، اگرچه تاکنون گلوگاه‌های گفتمان‌سازی را در اختیار داشته اما هر بار بیش از پیش، تضادها و تناقضات درونی و فکری آن نزد مردم باز می‌شود و اعتبار خود را متناوبا از دست می‌دهد. اگرچه فاکتور مهم باقی‌مانده یعنی مدیریت دولتی در عرصه سینما نیز سال‌هاست در برابر این هژمونی زانو زده اما انتظار می‌رود که مدیران صداوسیما، در مقابل آن، از دفاع از این اندک مقاومت باقی مانده آن هم با این ادبیات حداقلی نسبت به آرمان‌ها و اهداف انقلاب اسلامی در عرصه‌ی فرهنگ جهانی، باز پس ننشینند و در تغییر گفتمان سینمایی کشور، نقش رسانه‌ای را که باید دانشگاه باشد، فعالانه برعهده گیرند.


پ.ن.1: ظاهرا پس از نوشته شدن این یادداشت، کافه سینما هم به آن واکنش نشان داده است.

پ.ن.2: از بخشی از منظومه نظرات نویسنده این متن درباره بهروز افخمی، اینجا و اینجا مطلع شوید.

گیر افتادن بر سر دوراهی عشق و وظیفه، تم محبوب برخی فیلم‌های جشنواره امسال از جمله «بادیگارد»، «سیانور» و «امکان مینا» بوده است. بهروز شعیبی، با کنار هم قرار دادن سه شخصیت از سه ایدئولوژی مختلف، موفق‌ترین نمونه از تفاوت تصمیم های کاراکترهای برخاسته از ایدئولوژی‌های متفاوت را به نمایش گذاشته است.



چه کسی باور می‌کرد جریانی که روزی به بهانه‌ی «سینما-سرگرمی»، کمترین رنگ‌مایه‌های آرمان‌گرایی و ارزش‌مداری را با عنوان «شعارزدگی» هدف قرار می‌داد، اکنون با فیلم هایی چون لانتوری و مالاریا و...، روی پرده آمده باشد؟ حالا اما، سینمایی که عصبانی است، اسید می‌پاشد، می‌کشد و گوشت مقتول را جلوی سگ‌های گرسنه پرتاب می‌کند، سینمایی که از خانه فرار کرده و خیابان‌گرد شده، دچار مالیخولیا است و به گنگ‌گویی افتاده، عاشقانه‌هایش، هرزه‌وارگی است و خودکشی را تنها راه نجات می‌داند، دارد خیلی بلند پایان خودش را فریاد می‌زند.

این یادداشت در کانال اختصاصی مجله نقد سینما در تلگرام منتشر شده است.


مدتی است این سوال ذهنم را درگیر کرده که چرا به عنوان یک خانم که در عرصه فرهنگی و مشخصا سینما، مشغول به کار، که نه؛ در واقع در حال آموزش است، فقط برای اظهار نظر در رابطه با مواردی دعوت می‌شوم که به نوعی به مسائل زنان و خانواده مربوط است. اصولا برایم جالب شده چون منطقا به نظر می‌رسد، برای طرح چنین موضوعاتی به حداقل تخصصی نیاز است حال آن که من شخصا در عمرم هنوز فرصت نکرده‌ام یک کتاب راجع به مسائل زنان و موضوعات مربوط به آن بخوانم. البته مشکلی هم با خواندنش نداشته‌ام فقط به طبیعت اولویت‌های متفاوت علاقمندی و فرصت محدود، هنوز پیش نیامده است.



ما چگونه سینما را می‌شناسیم؟ بر چه اساسی آن را نقد می‌کنیم؟ آیا مجازیم با سینمایی که دعوی واقعگرایی دارد، برخورد نشانه‌شناسانه کنیم؟ آیا نشانه‌ها در سینمای ما درست به کار گرفته می‌شوند؟ چگونه می‌توان آنان را به درستی تحلیل کرد؟

پیتر وُلِن، مقاله‌ی «نشانه‌شناسی سینما» از کتاب «نشانه‌ها و معنا در سینما»یش را به این جمله آغاز می‌کند: «در سال‌های اخیر علاقه‌ی فراوانی به نشانه‌شناسی سینما و این مسئله که آیا امکان دارد که نقد سینما و زیبایی‌شناسی سینما را در حوزه‌ی خاصی از علم نشانه‌ها مستحیل کنیم، پدیدار شده است.» سال‌هایی که وُلن از آن حرف می‌زند سال‌های ابتدایی دهه‌ی 70 میلادی است. سال‌هایی که برای سینمای فرانسه، ایتالیا و آمریکا سال‌های مهم و سرنوشت‌سازی به حساب می‌آید.

کتاب «ساخت‌گرایی، نشانه‌شناسی، سینما» مجموعه مقالاتی از برخی نظریه‌پردازان سرشناس سینما از جمله پازولینی، پیتر ولن، اومبرتو اکو، کریستین متز و... است که به کوشش بیل نیکولز گردآوری شده است. اولین مقاله‌ی این کتاب به قلم پیتر وُلن، به موضوع «نظریه‌ی مؤلف» می‌پردازد و خاستگاه، ابعاد و رشد این نظریه را شرح می‌دهد.

دارم به نمای دور علاقه‌مند می‌شوم

نمای دور، روابط را نشان می‌دهد و نمای نزدیک، احساسات را پررنگ می‌کند.

در نمای نزدیک لبخند مهربان کنار چشمان دروغگو دیده می‌شود. نمای نزدیک، صداقت نداشته را نشان می‌دهد؛ نمای نزدیک می‌گوید آدم‌ها خون‌جگرند ولی ساکت؛ نمای نزدیک، بدون اشک می‌گرید، بدون قهقهه می‌خندد، بدون عربده فریاد می‌کشد؛ نمای نزدیک دروغ می‌گوید و همزمان اعتراف می‌کند، نمای نزدیک سرش را می‌اندازد پایین و نگاه می‌کند، نمای نزدیک از درون می‌جوشد و از برون سازگار است، نمای نزدیک، خودمتضاد است؛ پنهانی‌هایش را آشکارا فریاد می‌کند. نمای نزدیک، اسرار هویدا می‌کند...

بی‌شرم است!

نمای دور، بیشتر بر روابط تمرکز می‌کند و من دارم به نمای دور علاقمند می‌شوم...


هنوز هم معتقدم گینس یک فیلم سخیف یا زیر شانه تخم مرغی مثل بقیه نیست و روز به روز هم در این اعتقادم راسخ تر می شوم.

سخافت گینس محصول نوعی تحلیل جامعه شناسانه و نگاهی روان شناسانه به وضعیت اجتماعی است که از نظر مولفش همان، به نوعی دیگر و با توجه به نظارت ها، خطوط قرمز و وضع مخاطبین، در پایتخت نمود پیدا کرده است.

اگر پذیرفته اید که تنابنده خلاق است که هست، و روش خاص خودش را در نوشتن و بازیگری و کارگردانی دارد که دارد، و استعدادی است که در پایتخت به غایت شناخته شده اما در سایر آثار، ابعاد دیگری از خود بروز داده که داده، اگر پذیرفته اید که تنابنده، مولف است که قطعا هست پس باید بپذیرید که مولف باید با سبک و امضای شخصی اش تحلیل گردد.

امروز آسان و سوت زنان از کنار گینس عبور می کنیم و مصاحبه ی مولفی را که دارد خودش را صادقانه در گفت و گوی نشریه فیلم شرح می کند، جدی نمی گیریم و پایتخت4 را با آن سکانس هیستریک اقدام به خودسوزی، همان طور به تماشا می نشینیم که پایتخت 1، 2 و 3 و نمیبینیم که تحلیل تنابنده از جامعه این است که "مثل آتش زیر خاکستر آماده گر گرفتن است"؛ فردایمان دیدنی است... اتفاقی که مکرر شدنش بعد از نمونه ی اصیلی چون عطاران، ملال آورتر از آن است که انتظار شوق آفرینی برای رسیدن فردا باشد.

پیش بینی این که گینس و پایتخت بالاخره در نقطه ای به هم می رسند که اصلا کار نستراداموس گونه ای نیست که شایسته ی اتهام نمادشناسی فراطی یا فرامتن خوانی باشد چون بالاخره مولف هر دو یک فکر است و خاستگاهشان یک تحلیل و یک نگاه؛ اما حقیقتا امیدوارم آن نقطه، آن نقطه ای که راقم این سطور از آن نگران است نباشد و با طیب خاطر مثل همیشه ترجیح می دهم که شکست خورده ی این بازی هولناک باشم...



به لطف سیاست‌گذاری‌های «یکی‌به‌نعل یکی‌به‌میخ» سازمان سینمایی، این روزها هر رطب و یابسی را می‌شود در توبره‌ی اکران‌ها پیدا کرد؛ از یک دو جین فیلم‌های ژانر هراس ضددینی سینماتک‌ها گرفته تا «کپی برابر اصل»‌های فرانسوی هنرو تجربه، قرار است طلایی‌ترین فرصت فرهنگی سالانه‌ی مردم ایران اسلامی را در سینماها پر کنند. در این بلبشو اما، طفیلی لیست‌های فروش افتخارآمیز سازمان، باید امثال «گینس» باشد تا بدسلیقگی و شلختگی این سیاست‌های چندگانه‌ی فرهنگی (بخوانید: ضدفرهنگی!) خود را تمام قد در شیوه‌ی استفاده از این فرصت طلایی به نمایش بگذارد: فرصتی برای شتک زدن به سبک گینس!

این روزها که به واسطه‌ی بازاریابی‌های سازمان سینمایی، از این «دکّان عطارانی» عطر هر تعفنی بر می‌خیزد شاید زیاد هم نباید نگران مردم روزه‌داری بود که سال‌هاست شامه‌شان را با دست مسدود کرده‌اند تا از این معبر به سلامت بگذرند ولی عمده‌ی دلسوزی‌ها و دلواپسی‌ها به سرنوشت «تدبیر و امید» گره خورده که چطور زیر پای فیلمنامه‌های تهی از معنا، دیالوگ‌های صراحتا اروتیک، کنش‌های ادرارمحور و موسیقی متن ضراط‌محور، له می‌شود و مسخ می‌گردد و اعتبار خود را از دست می‌دهد.

البته فیلمی را که نمی‌شود دید، نمی‌شود هم نقد کرد چون دایره‌ی لغات نگارنده محدودتر از آن است که بتواند انواع و اقسام آلودگی‌های «گینس» را از آن بیرون بکشد و توصیف کند اما سوال این است که واقعا چه کسی از دو ساعت در لجن‌زار غوطه خوردن، لذت می‌برد که محروم شدنش از این لذت، مسئولین امر را نگران حذف یا عدم اکران فیلم کند؟ نفع دیده شدن گینس در چیست که به ضرر پایین کشیدن آن نمی‌ارزد؟ آیا جناب ایوبی هم حاضرند از تهجد شبانه‌شان بکاهند و یک افطارتاسحر ناقابل یک شب معمولی رمضان را به همراه مصرف‌کنندگان بی‌پناه، با فضای آکنده از بو و صدای گاز معده، جزئیات نظافت شخصی مثل تیغ زدن موی زائد زیربغل و ریش باهم، تکه‌پرانی به مذاکرات و منافع ملی، انواع و اقسام شیوه‌های نمایش قضای حاجت، خوشمزگی‌کردن با واژه‌های چندپهلوی اروتیک و ناموس‌گردی و ناموس‌چرانی چندشخصیت بی‌مایه و امثال این مسائل به صبح برسانند؟ چگونه می‌شود حالا که از دلواپس و روشنفکر، همه و همه بر حمایت از شجاعت و غیرت تیم مذاکره کننده اهتمام کرده‌اند، دولت با دستان فرهنگی خودش، منافع ملی را به شلوار معروف عطاران تقلیل دهد و اجازه دهد که «نهنگ عنبر» از آمریکا چیزی را دراماتیزه کند که با گفتمان وزارت خارجه چندان نسبتی ندارد؟ تاکی این روند «دولت علیه دولت» ادامه پیدا خواهد کرد و در عرصه‌ی فرهنگی از رویکرد «دولت کنار ملت» فاصله خواهد گرفت؟ روند ایده‌سوزی در عرصه‌ی سیاست‌گذاری در حرکت‌های نویی چون سینماتک و هنروتجربه با این مصادیق انتخابی ناشیانه، که در عمل چیزی جز خودسوزی دولت نیست، چه زمانی متوقف خواهد گردید؟

اگر از واژه‌ی «دلواپس» این روزها به لطف برخی جدال‌های بی‌پایه‌ی رسانه‌ای از هر دو سو، چماقی برای کتمان حقیقت ساخته شده اجازه دهید نگارنده این افتخار راداشته باشد که سرش را بالا بگیرد و بگوید این روز‌ها بیش از هر چیز نگران خودزنی‌های دولت است که البته ضررش هرروز بیشتر دامن‌گیر دولت و ملت می‌شود. بگذارید نگران این باشیم که از قِبل این سیاست‌گذاری‌ها، مهمانی حال‌خوبی راه انداخته‌ایم که «شترمرغ‌های دو رنگ سفره‌ی عزا و عروسی» خوب درش جا باز کرده‌اند؛ سرشب برای خوشایند اکثریت متدین مخاطب صداوسیما، الگو می‌سازند و نمازصبح ماه رمضان را به جماعت در مسجد محل صرف می‌کنند و آخرشب در خلوت‌کده‌ی سینماها، پس از یک فصل تمسخر درست و حسابی حرام و حلال و کلی شوخی با شریعت، مجلس رقاصی را به نام سیرک قالب می‌کنند و از اعتبار‌های جنیفر لوپزیِ گینس، برای خودشان و مردم و علی دایی و حسین رضازاده، شوخی‌های لوس می‌تراشند.

تهجد‌های شبانه و طاعات و عبادات مدیران و هنرمندان قبول درگاه حق ان‌شاء‌الله اما ای کاش انسجام سیاست‌گذاری‌های فرهنگی به شکلی بود که این یکی‌به‌نعل‌ویکی‌به‌میخ‌ها، عملا این گونه پشتوانه و حمایت عملی شترمرغ‌مسلکی! نمی‌شد و ریاکاری و سالوس برخی به‌ظاهرهنرمند، لااقل مثل شیطان، در این ماه مبارک دست از سر مؤمنین برمی‌داشت.

آتش زهد و ریا خرقه‌ی دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه‌ی سالوس بینداز و برو!