سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خلق اثر هنری» ثبت شده است

نظم، خوب است اما بروکراسی، نظم کور است. بروکراسی محصول تفکری است که خلق می‌کند و بعد ول می‌کند می‌رود؛ محصول تفکری است که چون قدرت فکری یا اجرایی حل مشکلات و معضلات فرهنگی را ندارد، آن را به دست قانون می‌سپارد و تلاش می‌کند با اعمال قوانین جزایی جامعه را مرتب کند؛ محصول چشمانی است که به نظام خلقت نگاه نمی‌کند تا ببیند که خدا، نظم را خلق کرده و بالای سرش مانده است و همین است که زیباست.

و زیبایی، اولین و برترین اصل هنر است

و نظم، عین زیبایی است

اما نظمی که هوشی فعال، آن را لحظه به لحظه رصد کند و قانون را جایگزینی برای کوری چشمان و معلولیت دستانش قرار ندهد.

اگر قانون، برای ایجاد نظم است و نظم، در کمال خویش با زیبایی اتحاد پیدا می‌کند، آنگاه او که قانون کور را حاکم می‌کند یا بر بینایی قانون، نظارت فعالانه نمی‌کند، جز برهم زدن نظم به شکلی سیستماتیک، کار دیگری نکرده است. و نظمی که محصول بوروکراسی باشد، بدترین شکل زشتی است چون همانی که باید قاضی می‌بود خودش مجرم می‌شود ولی کسی این را نمی‌فهمد یا اگر بفهمد کاری از دستش برنمی‌آید؛ بعد آرام آرام بروکراسی، زیباشناسیِ زشت خویش را بر حوزه نفوذش حاکم می‌کند، به تبع آن منطق آدم‌های تحت مدیریتش تغییر می‌کند و آن‌ها زشتی این نظم را زیبایی می‌بینند و با هر عاملی که بخواهد آن را برهم بزند یا سیستم را متوجه زشتی آن بکند، مقابله خواهد کرد.

سوال این است که آن هنری که محصول نظام بخش‌نامه‌ای و بروکراسی خفه‌کننده و عقول خاموش و ذهن‌های خالی از سوالِ پر از پاسخ‌های بعضا متضاد و متناقض است، چگونه هنری است؟ هنر به آن معنای اعمی که فرهنگ ما مسبوق به سابقه بوده و شامل شهادت، به عنوان نمونه‌ی تکامل‌یافته‌ای از آن هم می‌شود، قطعا آن قدر وسعتِ مفهوم دارد که شامل مدیریت هم بشود. هنر، فضیلت است و مدیریت بروکراتیک، هیچ هنری نیست.


 


پ.ن.1: دلم از خیلی‌ها خیلی گرفته؛ احساس بعضی اطرافیانم را حالا خیلی خوب درک می‌کنم... احساس خیلی خیلی تلخ رسیدن به سراب... مدام به این سو و آن سو دویدن و از هر یک به شکلی نومید شدن. نه این که به آن‌ها از این جهت که چیزی هستند، دل بسته باشم. نه! بلکه از این جهت که فکر می‌کنی از آن تصویر شاید بشود جرعه آبی برداشت برای رفع این عطش ناشی از بی‌فرهنگی که از هر گوشه‌ و کنار این مملکت سر کشیده است. اما ظرف چند لحظه -که برای من عمری بوده- همه سراب شدند؛ آن‌ها نه تنها آب نداشتند و ندارند بلکه خودشان از عطش به حال هلاکت افتاده‌اند آن چنان که توهم آب بودن خودشان را هم برداشته است. خیلی‌هاشان می‌توانستند بهتر از این‌ها باشند... باپشتکارتر یا لااقل یارتر... دلم از خیلی‌ها خیلی گرفته... و از خودم...

دلم شبیه مدرس گرفته از تقدیر

کسی که رای خودش هم به خویش باطل بود


پ.ن.2: 

قَوِّ عَلى خِدْمَتِکَ جَوارِحى

وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزیمَةِ جَوانِحى

وَ هَبْ لِىَ الْجِدَّ فى خَشْیَتِکَ 

وَالدَّوامَ فِى الاْتِّصالِ بِخِدْمَتِکَ

حَتّى

اَسْرَحَ اِلَیْکَ فى مَیادینِ السّابِقینَ

و أُسْرِعَ اِلَیْکَ فِى الْبارِزینَ

وَ أَشْتاقَ اِلى قُرْبِکَ فِى الْمُشْتاقینَ

وَ أَدْنُوَ مِنْکَ دُنُوَّ الْمُخْلِصینَ

وَ اَخافَکَ مَخافَةَ الْمُوقِنینَ

وَ اَجْتَمِعَ فى جِوارِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ



باب سایگی:

که محسوسات از آن عالم چو سایه است          که این چون طفل و آن مانند دایه است

شرح نقش شوریدگی در خلق هنر، شرح بخشش فوت و فن عشق است به شعر تا دور بماند از قافیه‌اندیشی. آن کس که به لفظ می‌اندیشد و دغدغه‌ی واژه، ذهنش را تسخیر کرده، چیزی برای خلقت ندارد. لفظ –و به همان قرینه ایماژ-، سایه‌ای از آفتاب معنی است که بر جان هنرمند می‌تابد و نباید چنین پنداشت که هنرمند در آن مقام، خریداری است که به بازار مکاره‌ی الفاظ و تصاویر درآمده تا برای مقصود خویش، واژه‌ای را از ویترینی برداشته و در سبد بگذارد بلکه او واله و حیران ادراکی است که بی‌اختیار در او تجلی می‌کند.

باب دریچگی:

هر آن معنی که شد از ذوق پیدا          کجا تعبیر لفظی یابد او را

قلب هنرمند، مشهد شهود معرفتی عقلانی است که پیشتر آن را کسب کرده یا دقیق‌تر باید گفت که به او هبه شده است و نباید چنین پنداشت که قلبی که به مقام شهادت حقیقت راه یافته، معبر و مجرای ظهور آن است بلکه هنرمند، خود مشهد و مجلای معرفت خویش است. هنرمند با کسب معرفت عقلی، دریچه‌های نزول معارف را به روی خویش باز می‌کند اما آن چه که خلق اثر هنری را موجب می‌گردد شهادت وی بر آن معرفت عقلی است. چه بسیار بزرگانی که در وادی عقل و معارف فکری و فلسفی، فَرَس رانده‌اند و بسا که در منزل‌گاه‌های رفیعی هم نزول اجلال کرده‌اند اما در وادی هنر از خاموشانند. اثر هنری، تجلی‌گاه مشاهدات قلبی هنرمند است و قلب هنرمند، تجلی‌گاه معارفی که بر عقل او سیطره یافته‌اند.

باب شورید‌گی:

فوت و فن عشق به شعرم ببخش      تا نشود قافیه‌اندیشه‌تر

خلقت بشری، در طول خلقت خداوند و به اذن الهی است و خلقت به یکباره اتفاق می‌افتد. پس چنین نباید پنداشت که بر فرایند ادراک تا خلق اثر هنری، ترتّبی زمانی یا حتی به تعبیری معرفتی حاکم است. در فرایند خلق اثر، هنرمند در مقام جمع و اتحاد است و خودش از محتوایش و از فرمش قابل تمیز و تفکیک نیست.

 

 


پ.ن: برخی آثار پیشینیان ما واقعا مقالات نظری هستند که به شکلی هنری و ادبی عرضه شده‌اند از جمله «گلشن راز شیخ شبستری» که به نظرم شدیدا برای بازتعریف‌های هنری مسائل روز ما به کار می‌آید؛ خصوصا این باب در نسبت عقل و شهود و این یکی در باب اصطلاحات شاعرانه‌ی عارفان و این دیگری در بیان ماهیت صورت و معنی.

بدیهی است این که من این ها را خوانده باشم لزوما بدان معنا نیست آن ها را فهمیده باشم.

پ.ن.2: پرسش جدی و مهم جدیدم این است که اگر این بزرگان الان بودند، احتمالا این حرفهایی را که مثلا در دیوان‌ها و مثنوی‌ها و غزل‌هایشان گفته‌اند، در قالب مقالات علمی-پژوهشی و علمی-ترویجی و غیره می‌ریختند و می‌فرستادند برای این‌ور و آن‌ور وISI  و امثالهم یا همین شکلی طرحشان می‌کردند؟ واقعا. جدی؟