سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدیریت فرهنگی» ثبت شده است

نظم، خوب است اما بروکراسی، نظم کور است. بروکراسی محصول تفکری است که خلق می‌کند و بعد ول می‌کند می‌رود؛ محصول تفکری است که چون قدرت فکری یا اجرایی حل مشکلات و معضلات فرهنگی را ندارد، آن را به دست قانون می‌سپارد و تلاش می‌کند با اعمال قوانین جزایی جامعه را مرتب کند؛ محصول چشمانی است که به نظام خلقت نگاه نمی‌کند تا ببیند که خدا، نظم را خلق کرده و بالای سرش مانده است و همین است که زیباست.

و زیبایی، اولین و برترین اصل هنر است

و نظم، عین زیبایی است

اما نظمی که هوشی فعال، آن را لحظه به لحظه رصد کند و قانون را جایگزینی برای کوری چشمان و معلولیت دستانش قرار ندهد.

اگر قانون، برای ایجاد نظم است و نظم، در کمال خویش با زیبایی اتحاد پیدا می‌کند، آنگاه او که قانون کور را حاکم می‌کند یا بر بینایی قانون، نظارت فعالانه نمی‌کند، جز برهم زدن نظم به شکلی سیستماتیک، کار دیگری نکرده است. و نظمی که محصول بوروکراسی باشد، بدترین شکل زشتی است چون همانی که باید قاضی می‌بود خودش مجرم می‌شود ولی کسی این را نمی‌فهمد یا اگر بفهمد کاری از دستش برنمی‌آید؛ بعد آرام آرام بروکراسی، زیباشناسیِ زشت خویش را بر حوزه نفوذش حاکم می‌کند، به تبع آن منطق آدم‌های تحت مدیریتش تغییر می‌کند و آن‌ها زشتی این نظم را زیبایی می‌بینند و با هر عاملی که بخواهد آن را برهم بزند یا سیستم را متوجه زشتی آن بکند، مقابله خواهد کرد.

سوال این است که آن هنری که محصول نظام بخش‌نامه‌ای و بروکراسی خفه‌کننده و عقول خاموش و ذهن‌های خالی از سوالِ پر از پاسخ‌های بعضا متضاد و متناقض است، چگونه هنری است؟ هنر به آن معنای اعمی که فرهنگ ما مسبوق به سابقه بوده و شامل شهادت، به عنوان نمونه‌ی تکامل‌یافته‌ای از آن هم می‌شود، قطعا آن قدر وسعتِ مفهوم دارد که شامل مدیریت هم بشود. هنر، فضیلت است و مدیریت بروکراتیک، هیچ هنری نیست.


 


پ.ن.1: دلم از خیلی‌ها خیلی گرفته؛ احساس بعضی اطرافیانم را حالا خیلی خوب درک می‌کنم... احساس خیلی خیلی تلخ رسیدن به سراب... مدام به این سو و آن سو دویدن و از هر یک به شکلی نومید شدن. نه این که به آن‌ها از این جهت که چیزی هستند، دل بسته باشم. نه! بلکه از این جهت که فکر می‌کنی از آن تصویر شاید بشود جرعه آبی برداشت برای رفع این عطش ناشی از بی‌فرهنگی که از هر گوشه‌ و کنار این مملکت سر کشیده است. اما ظرف چند لحظه -که برای من عمری بوده- همه سراب شدند؛ آن‌ها نه تنها آب نداشتند و ندارند بلکه خودشان از عطش به حال هلاکت افتاده‌اند آن چنان که توهم آب بودن خودشان را هم برداشته است. خیلی‌هاشان می‌توانستند بهتر از این‌ها باشند... باپشتکارتر یا لااقل یارتر... دلم از خیلی‌ها خیلی گرفته... و از خودم...

دلم شبیه مدرس گرفته از تقدیر

کسی که رای خودش هم به خویش باطل بود


پ.ن.2: 

قَوِّ عَلى خِدْمَتِکَ جَوارِحى

وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزیمَةِ جَوانِحى

وَ هَبْ لِىَ الْجِدَّ فى خَشْیَتِکَ 

وَالدَّوامَ فِى الاْتِّصالِ بِخِدْمَتِکَ

حَتّى

اَسْرَحَ اِلَیْکَ فى مَیادینِ السّابِقینَ

و أُسْرِعَ اِلَیْکَ فِى الْبارِزینَ

وَ أَشْتاقَ اِلى قُرْبِکَ فِى الْمُشْتاقینَ

وَ أَدْنُوَ مِنْکَ دُنُوَّ الْمُخْلِصینَ

وَ اَخافَکَ مَخافَةَ الْمُوقِنینَ

وَ اَجْتَمِعَ فى جِوارِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ

مدتی است این سوال ذهنم را درگیر کرده که چرا به عنوان یک خانم که در عرصه فرهنگی و مشخصا سینما، مشغول به کار، که نه؛ در واقع در حال آموزش است، فقط برای اظهار نظر در رابطه با مواردی دعوت می‌شوم که به نوعی به مسائل زنان و خانواده مربوط است. اصولا برایم جالب شده چون منطقا به نظر می‌رسد، برای طرح چنین موضوعاتی به حداقل تخصصی نیاز است حال آن که من شخصا در عمرم هنوز فرصت نکرده‌ام یک کتاب راجع به مسائل زنان و موضوعات مربوط به آن بخوانم. البته مشکلی هم با خواندنش نداشته‌ام فقط به طبیعت اولویت‌های متفاوت علاقمندی و فرصت محدود، هنوز پیش نیامده است.



در باب «تکنیک نمادپردازی» رایج در میان سینماگران شاید هیچ کس به اندازه‌ی بهمن فرمان‌آرا، ساده‌انگارانه برخی «مگوهای سینمایی» را لو نداده باشد. در بخشی از مصاحبه‌ی زاون قوکاسیان با بهمن فرمان‌آرا در رابطه با علت وجود یک صندلی خالی و یک شمشیر در قلعه در یکی از پلان‌های فیلم «سایه‌های بلند باد» چنین می‌خوانیم:

شمشیر حکومتی و صندلی حکومتی، در آن زمانی که فیلم ساخته شد سمبل هیچی جز حکومت شاهنشاهی نبود. منتها ما که نمی‌توانستیم تخت طاووس بگذاریم آن بالا. ما در آن زمان ابزارهایی را استفاده کردیم که هم می‌توانی از آن‌ها تعبیر خاصی داشته باشی و هم می‌توانی اگر یقه‌ات را چسبیدند بگویی اصلا چنین چیزی نیست.