واگویههای اقتصادی من با خودم
پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ب.ظ
....همهی ما عصبانیها، دلخورها، دلواپسها، کتکخوردهها، ناامیدها، پشیمانها، خستهها، پرکارها، دنبالراهحلها، همهی ماها، سر این که کار کم است و پول نیست، کوچکترین اختلاف نظری نداریم. اما، اما، اما،
- مرد، دولتمرد، مردِ مردان، آن است که بیاید صادقانه به مردم بگوید به قرآن دولت نمیتواند شغل ایجاد کند. مرد باشد، بیاید بگوید من نیازها را از گوشهوکنار مملکت احصا کردهام؛ این جاها به این کارها نیاز است، هر کس همت دارد و فن مفیدی آموخته است برود در این نقاط؛ برطرف شدن نیاز مالی یک بیکار، در گرو برطرف کردن نیاز مادی و حوائج مردم نیازمند است.
- چطور میشود معتقد باشیم که فرضا جهانسومی هستیم و حوائج مردم بسیار است و همزمان معتقد باشیم که کار نیست؟ نه؛ کار هست! یعنی بستر شغلی فراهم است -که نه! خیلی هم زیاد است.- اما فرصت شغلی کم است. فرصت شغلی، یک طرف ندارد. فرصت شغلی، فقط خود شغل نیست. به فاکتورهای زیادی وابسته است. وقتی یک شغل هست و ده متقاضی یعنی 9 نفر، فرصت شغلی را از دست خواهند داد. خودت بنشین حساب کن، چه چیزهایی هست که ممکن است تو را در آن 9 تا قرار بدهد و آن یکی نباشی. فقط جامعه یا دولت، مسئول و متولی نیست. تو هم بجنب! یک طرف کار، تویی! منظورم فقط دویدن و نیازمندیها خواندن و امثالهم نیست. منظورم بالا بردن قدرت کار و فربه شدن در فن و تخصصی است که در جایی از کشور به آن نیاز است. اگر لازم است بکَّن و برو یک جای دیگر. اگر نیاز باشد، تو هم قدرت رفع آن نیاز را داشته باشی، فقط میماند معرفی شدن شما دو تا به هم.
- موانع به اندازه کافی زیاد هست. خودت مانعتراشی نکن. پارتی و رشوه و بدبختی همه جا هست. اما آدم خوب هم زیاد است. یعنی همه بخوربخور راه انداختهاند و در دنیا فقط یک گل باقی مانده و آن هم تویی؟! نه گل من! خودت را گول نزن چون شاید هم داری انقدر این چیزها را میگویی که نفس لوامهات را قانع کنی که جز با رفتن به راه خلاف دیگران راهی نیست. گل من! تنها گل باقیمانده روی کره خاکی! اگر هم بد هست تو جزو خوبها باش. در این که بنشینی و بدبختیبافی کنی چه سودی هست؟ پارتی یک مشکل است اما وقتی ده جا بنشینی و بگویی پارتی بدبختمان کرده، میشود صدتا مشکل؛ چون 50 نفر دیگر را هم قانع کردهای یا لااقل آنها را ترساندهای و جمع را در بنبست رها کردهای...
- واقعیت این است که ظرفیت استخدامهای دولتی تمام شده است. کارمندی تمام! تمام کردن درد و بلای سلسله پهلوی، از سر این مملکت درد دارد. ان شاالله که درد زایمان فرزند صالح تولید و اشتغال باشد. به هرحال، کارمند شدن راه چاره نیست. میدانم که ریسک شغل آزاد زیاد است اما باور کنیم که دیگر پولی تولید نمیشود که دولت به استخدامیهایش بدهد. پول واقعی محصول تولید است. تولید است که چرخه سرمایه را واقعی میکند. باور کن! باور کن! هی به خودت تلقین کن!
- البته بگویم همه مشاغل دولتی، کارمندی نیست. کاری با آنها ندارم. ولی بیا با هم مرض این بروکراسی را از سر این کشور کم کنیم. تو که میگویی دولت مقصر است؛ دولت مقصر است چون بزرگ و سنگین و کرخت است. مثل یک آدم 170 کیلویی با دو تا پای 20 سانتیمتری! حالا هی فریاد بزن: بدو! بدو! من قبول دارم که عمده این بدبختی، با یک مدیریت درست از ابتدای انقلاب قابل حل بود اما نشد. من که مدافع انقلاب و جمهوری اسلامی هستم بابت کمکاری همه دولتهای منتسب، چه اصولگرا چه اصلاحطلب عذرمیخوام. البته تو هم که میگویی همت و باکری محصول دوره پهلوی بود، این را هم مدنظر بگیر که بروکراسی حاکم بر مغزهای و روح های این دولتمردان هم محصول همان دوره است. تا میرحسین موسوی یاد بگیرد که اقتصاد دولتی، کشور را زمین میزند و دستش را در دست اندیشه اقتصاد نئولیبرال کارگزارانیها بگذارد، سی سال گذشته است. سی سال هم باید بگذرد تا نئولیبرالها باور کنند راهحلهایشان سوخته است. حداقل سی سال دیگر هم وقت لازم است که کثافتهای بانکها و بنگاهها و موسسات و سایر ساختارهای متصل به آن اندیشه را از بدنه اقتصادی با کاردک بتراشیم و سی سال هم وقت لازم است که پسماندهای نگرشی و منشی این ساختارها از روی روح مردم پاک شود. پس خودت را برای 90 سال دیگر آماده کن! افقت، 1486 باشد. بالاخره اینها همه، جریان آموختن همهی ماست و آزمایش شدنمان... باور کن که مشکل با راهحلهای سیاسی حل نمیشود. تو سیاستزده نباش! تو از خودت شروع کن! برای کار ایده و راه درست کن! آقای خودت باش! کشور به تو محتاج است...
- تو رو خدا سر اقتصاد آزاد و دولتی، بازار آزاد و کوپن دعوای زرگری راه نیندازید. اینها هم در بهترین حالت، ریشه در دعوای دو ایدئولوژی سوختهی چپ و راست دارد که خارج از فضای گفتمانی ماست. در حالات دیگر هم عمدتا، یک جور راهبرد است که مثلا کسی بخواهد معضلات اقتصادی را در فلان دولت ریشهیابی کند که یک ذره آن طرفترش دوباره بحث بیفایده سیاسی است.
- ای کسانی که دغدغه فرهنگی دارید! فرهنگ توی جیب مردم است. تا به ورودی و خروجی جیب مردم متصل نشوی، حرف زدن از فرهنگ، دکوری است تازه اگر مبنا را بر صداقت رفتارت بگذاریم... دوگانهسازی بیهوده نکنیم. قطعا حدی از سرمایهگذاری دولتی در فرهنگ، هم لازم است و هم معقول. مسئله، این چتر انداختن پول دولت بر سر فرهنگ است که اتفاقا بیش از آن که سویهی ایدئولوژیک برای طرفداران انقلاب داشته بوده باشد، سویهی مقابلش را داشته است. این هم از کرامات مدیریت انقلاب است... اما فرضا که الان این روند هم معکوس بشود و بودجه دولتی سمت کارهای فرهنگی لَهِ انقلاب اسلامی بیاید، باز هم به طور ریشهای مشکلی حل نمیشود.
پ.ن.1: اهل تحلیلهای عصاغورت داده نیستم. دارم سعی میکنم نباشم. لااقل نه جایی که لازم نباشد. باید به زبان مردم نزدیک شویم.
پ.ن.2: این ترجمه حساب میشود؟
پ.ن.3: باید سعی کنم شبیه مصداق چیزی که نوشتهام باشم. کار سختی است... اما سعیم را میکنم. لیس للانسان الا ما سعی... امیدوار به رحمت پروردگار...
پ.ن.4: شاید این مطلب را بهروز کنم...