هلا! من با شمایم، های!... میپرسم کسی این جاست؟
به نظرم وبلاگنویسهای فعلی، آن مرحلهی نوشتن برای مخاطب را رد کردهاند و آنهاییشان که دارند به نوشتن ادامه میدهند کسانی هستند که از حس درونی بنویسیم که کسانی بخوانند و نظر دهند، رها شدهاند. البته نه این که ناظر به هیچکس نوشتن خوب باشد؛ نه؛ دل نوشته که نمینویسیم. بالاخره تحلیل و مطلب را آدم برای ارتباط گرفتن با آدمها مینویسد.
خوب است که آدم برای خوانده شدن بنویسد اما خوبتر است که در بند آن نباشد که کسی میخواند یا نمیخواند. من که مُردم از بس دنبال راههای معقول و مطلوبم برای اضافه کردن به خوانندگانم گشتم و هیچ وقت هم از این تلاش به امید خدا دست برنمیدارم اما خب... نوشتههایم تقریبا از حضور مستقیم این خواننده و آن خواننده تهی است.
اگر پیچیده میگویم شما این نوشته را رها کن و به این سوال پاسخ بده:
چرا کسی که میداند خوانده نمیشود، مینویسد؟ آن هم با شور و دقت سعی میکند نوشته را طوری تنظیم کند که وقتی کسی خواند، حتما یک چیزی دستش را بگیرد؟
به عبارتی چرا برخی از وبلاگنویسها هنوز مینویسند و هنوز هم متعهدانه مینویسند؟
پاسخ این سوال، یکی از رموز حضور موفق در شبکههای اجتماعی دیگر هم هست... فتامل!