پرسید: الان داریم کجا میریم؟
گفتم: کلیسا؛ کلیسای سن استپانوس
کمی فکر کرد و دوباره پرسید: کلیسا چیه؟
جواب دادم: مثل ما مسلمونا که میریم مسجد نماز میخونیم، مسیحیا میرن کلیسا و «خدای خودشونو» رو عبادت میکنن. و چیزی از درون نهیب زد: چقدر این توضیح ناکافی است!... راستی چقدر ممکن است خطرناک باشد؟...
لیبرالیست درونم پاسخ داد که بابا بیخیال!
نهیب دوباره پاسخ داد که هر طور راحتی! و نگرانی، ناگهان بر وجودم جاری شد.
پلورالیست درونم پرید وسط: باریکلا! «خدای خودشون»... چه تعبیر عمیقی و لیبرالیست درونم، از این همه همزیستی مسالمتآمیز به وجد آمده بود.
نهیب، همچنان با اسب نگرانی میتاخت. به خودم مسلط شدم و خطاب به لیبرالیست درونم گفتم اگر همزیستیای هم هست نه از موضع تو که همه را تا حد شیطانپرست و همجنسباز، برابر میدانی و خطاب به پلورالیست درونم، نه از موضع تو که همه را بر حق میدانی، که از موضع یک مسلمانی که امر شده به حق دانستن اسلام و در عین حال احترام به سایر ادیان الهی، این توضیح ظاهرا کافی به نظر میرسد.
بعد که همه ساکت شدند برای رفع باقیماندهی نگرانی از نهیب پرسیدم: واقعا به یک کودک 7-8 ساله بیش از این چه چیزی میشود گفت؟ فیلسوف درونم داشت کلمات را در یک جملهی پرملات میچید که گویای همهی آن مقدار از حقیقت که بلد بود باشد که به آخر نرسیده، نهیب گفت: حالا همهی اینها را میخواهی به این بچه بگویی؟!
همه با هم زدیم زیر خنده. اگرچه خندهی لیبرالیست و پلورالیست درونم کمی مزوارانه بود که احتمالا میپنداشتند که نهایتا جنگ را آنها بردهاند. فیلسوف ضایع شده بود اما مهربان میخندید و نهیب آرام نجوا میکرد وقتی میگویم معلم درونت را تقویت کن مال این جور جاها است...
همه ساکت شده بودند. میدانند این جور مواقع من و نهیب دعوایمان میشود. البته هوا خوب بود و مناظر زیبا؛ من هم چیزی نگفتم اما از ذهنم گذشت که طبق معمول از همه میخوریم آخرش که پناه میآوریم به درون باز هم از تو میخوریم...
سفر دورودراز درون با معیار زمان، 10 ثانیه هم طول نکشیده بود. کوچولو، دستش را به سوی من دراز کرد تا عازم کلیسا شویم.
*****
کلیسا، روی قله بنا شده بود. اگرچه راه دسترسیاش را به مدد کمکهزینههای یونسکو هموار کرده بودند اما همین الان هم آن قدر سخت بود که بشود فهمید کسانی که این جا را برای عبادت و تحصیل برمیگزیدهاند حتما مقصد و مقصودی والاتر داشتهاند، مقصدی که میشد آن را در واژهی رهبانیت و ریاضت یافت.