نقد فیلم «این جا بدون من»
پس از «پرسه در مه»، «اینجا بدون من» اثری است که نشان دهندهی تمایل درونی کارگردان به موشکافی درونیات و احساسات آدمها در شرایط مختلف است اما در واقع این خود کارگردان است که در آینهی شخصیتهای داستانش نمود مییابد. با پیشفرض قرار دادن این قاعده، میتوان تداوم خط فکری مقلّدی را که سالها بر سینمای ایران حاکم بوده است، در نگاه توکلی یافت. انتخاب شخصیتها، داستانها، فضاها و سیر نزولیای که کاراکترها در فیلم طی میکنند، کاملا مؤید این مدعا است، ضمن این که اقتباسی بودن فیلم «اینجا بدون من» از داستانی با فضایی خاص که حامل نگاه ناامیدانه انسان غربی در اوج هجمهی سختیهای زندگی است، نیز خود میتواند گواه دیگری باشد.
فیلم «اینجا بدون من» نسبتا فیلم خوش ساختی است و به نظر من حتی میتوان گفت که فیلمنامهی آن به خوبی(و نه اما به سختی) در شرایط اجتماعی ایران آدابته شده است طوری که برای بیننده پذیرش این موضوع که وجود چنین اشخاصی در ایران امروز چندان دور از ذهن نیست، کار آسانی است. اما سیر شخصیتها و علی الخصوص پایانبندی و نتیجهگیری فیلمهای توکلی نشان میدهد که ظاهرا ایشان ترجیح میدادند که در غرب -جایی مثل آمریکا- زندگی میکردند و داستان یأسآلود شخصیتهای خویش را چنان منطبق بر واقعیت موجود جوامع غربی میساختند که بینندگان فیلم ایشان پس از خروج از سینما، از فرط همذاتپنداری با شخصیتهای فیلم، سرنوشت خویش را مثل آنان رقم بزنند همانگونه که شخصیت اصلی داستان یعنی احسان، عینا همین استحاله را مییابد؛ او که عاشق نویسندگی است و مدام فیلمهای کلاسیک تماشا میکند، منتظر فرصتی است که از کار اجباری با حقوق کم برای گذران زندگی مادری که درکش نمیکند و خواهر علیلش به خارج فرار کرده، و همان داستانی را که از زندگی سخت خود و مادرسنتی و خواهر علیلش نوشته، بفروشد و او، خود به این موضوع اعتراف میکند که زندگی در فیلمها، زندگی رؤیایی است حتی اگر پایان آن خوشایند نباشد. البته کارگردان نتوانسته جایگزینی برای فیلمهای سینمای کلاسیک در سوابق سینمایی خودمان بیابد و به شکل نابخردانهای، مدام در نمایی تکراری از سالن سینما -که معمولا همیشه آن را وقتی دیدهایم که کارگردان میخواهد شخصیتش را در حال دیدن فیلم در سینما نشان دهد- احسان را در حالی که غرق در تماشاست، نشان میدهد و روی آن دیالوگهایی را میشنویم که ناظر به همان مسئلهی القاء زدگی از شرایط موجود و تمایل به فرار در احسان است.
فیلم پایان بازی دارد که البته به شما اجازهی خروج از هر دری را نمیدهد: یا باید فکر کنید که احسان فرار کرده و فقط داستان خودش را اینطور تمام کرده است، یا فکر کنید که احسان فرار نکرده و اتفاقات پایان فیلم حقیقی است که احتمال این به خاطر کنش پایانی احسان در فیلم، خیلی کم است، یا این که میتواند توهمات ناشی از شدت فشار وارد بر هر یک از احسان، مادر یا خواهرش باشد. هیچ خروجی دیگری نیست و بنده نمیدانم که چه طور به چنین پایانبندیهایی، پایان باز میگویند در حالی که همهشان راه را به یک جا ختم میکنند: «خدایی نیست که تو از او بخواهی و او هم مهربانانه اوضاع را سروسامان دهد؛ یا خودت درستش کن یا بگذار هر طور که میخواهد خراب شود.»
درواقع آنچه در این داستان در شرایط امروز ایران آدابته شده، صرفا در حد تطابق نمادها، فضاها و بخش کوچکی از روابط انسانی است و هرگز حتی تلاش نمیکند که به عکسالعملهای ممکنِ یک ایرانی مسلمان در هنگام عسرت و عمق فکری و شناخت او نسبت به خدایی که به او وعده کرده «فَإنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً»[1] و آن گاه تأکید میفرماید که «إنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً»[2]، بپردازد یا حتی نزدیک شود. متأسفانه فیلم پرسه در مه نیز دچار چنین دورافتادگی از فرهنگ اسلامی است و تلاش دارد دیوانگی هنرمندی را که از نوع دیوانگیهای ونگوک است، نشان دهد و این در حالی است که از تعارضات میان دو نگاه غربی و اسلامی به هنرمند، یکی همین است که اولی، هنرمند را بروز افراطی و تشدید شده در یکی از صفات انسانی میبیند و دومی هنرمند را اوج تعادل و تناسب؛ برای مثال در فیلم این جا بدون من، پوشش مادر، چادر است ولی هرگز نباید فکر کنید که این مادر را اعتقاد خاصی به خداوند یا برداشتی عمیق از اسلام، بر آن داشته که چنین پوششی انتخاب کند چون او حتی آن قدر سطحی هم خدا را نمیفهمد که بداند خودکشی، فجیعترین گناهی است که ممکن است از بشری صادر شود و بیشرمانه نه تنها به این موضوع فکر میکند بلکه به نوعی پیشنهاد آن را نیز مطرح میکند! چادر صرفا نشانهی سنتی بودن اوست و برای تکمیل پازل نگاه متحجرانه و سطحی او به امر ازدواج دختر علیلش به کار میآید. یا مثال دیگر آن است که دوست و همکار این مادر سنتی در کارخانه، وقتی که پای پول به میان میآید همچون بردههای نظام سرمایهداری که زیر فشار پول درآوردن، همه چیز را فراموش میکنند -که این نوع نگاه اقتضای داستان اصلی است- با مادر دعوا میکند و تمام قرض خود را بدون توجه به فشاری که مادر متحمل است، از او طلب میکندو.... این همان چیزی است که نویسندهی این سطور، آدابته کردن نمادها و فضاها مینامد.
به هر حال توکلی شاید کارگردان خوبی باشد اما بهتر است پس از این همه سال تجربه کردن «سینمای مقلّد» به فکر در انداختن طرحی نو باشد.
خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دوصد لعنت بر این تقلید باد!
[1]- سورهی انشراح، آیهی 5:«پس همانا با هر سختی آسانی هست»
[2]- همان، آیهی 6:« و مسلما با هر سختی آسانی است»
- ۹۰/۰۶/۱۷
تولستوی
سلام دوست عزیز
واقعا وب جالبی داری مطالبتون را کامل خوندم
اگه دوست داشتی و وقت کردی به منم یه سر بزن
منتظرتم.....
با آرزوی موفقیت برای شما دوست عزیز....