من قهرمان خودم را می خواهم!
من قهرمان[1] خودم را میخواهم!
شاید یکی از علل گسیختگی فرهنگی در بخش کوچکی از جوانان نسل سوم انقلاب، عدم وجود نمونه و الگویی از نسل خودشان و برای خودشان باشد. شاید اگر جوان امروز ایران، الگویی نزدیک و دستیافتنی داشت که آرمانهای انقلابی خود را در او تحقق یافته میدید، شوق نزدیک شدن به او و برگرفتن توشهای از صفات حسنهی او، میتوانست شکاف میان اوی آرمانطلب انقلابی و خودِ گمگشتهاش در میان انبوه الگوها و اسوههای نامتجانس را کمی پر کند.
سینما به سادگی از عهدهی این الگوسازی در قالب قهرمانپروری برمیآید و سالهاست که اربابان قدرت رؤیای قهرمان بودن را به جای حقیقت آن به مردمشان میفروشند و آنان نیز راضی و خوشنود از این که سختیهای قهرمانی را متحمل نشده ولی در یک ماجراجویی خیالی 2-3 ساعته، همهی دنیا را نجات دادهاند، از سینما خارج میشوند. اما این قابلیت میتوانست به شایستگی در اختیار انقلاب اسلامی قرار گیرد. قهرمانهای دفاع مقدس میتوانستند با کمی به روز شدن کارگردانها و اندکی جوان اندیشدن فیلمنامهنویسها، قهرمانهای بیبدیل نسل سوم انقلاب شوند. باید پذیرفت که اگرچه نسل سوم انقلابی، شیفتهی نسل اول است و آرمانهای خود را از آن جا برمیگیرد، راهش را با او تطابق داده و خلقیات و خلوصش را با او چک میکند، اما همهی اینها او را از داشتن الگویی از نسل خودش بینیاز نکرده است.
او خود را درمییابد چنان که از عشق به انقلاب اسلامی و اهداف آن لبریز و از شوق مبارزه با دشمن بیتاب است اما هرچه مینگرد یا میدان جهاد را نمییابد و یا نقش خویش را در کارزار؛ او سالها قهرمانهایش را که از نسل اول آمدهاند، پشت موتور دیده که تنها با کولهی مهمات به خط میزند یا در دوئل با نفربر بعد از آن که آخرین گلولهی آرپیجیاش را با فریاد الله اکبر به تانک میکوبد، شهید میشود یا ماسکش را زیر گازهای خفهکنندهی شیمیایی به رفیقش میبخشد و حالا سخت است که در عرصهی مبارزهی فرهنگی، تانک و بمب شیمیایی و مین را بیابد و جایگزینهای مناسب موتور و آرپیجی و ماسک را پیدا کند.
نسل من هنوز نمیداند که دشمن در میدان مبارزهی فرهنگی به کدام مواضع حمله کرده و با چه امکاناتی به میدان آمده و او کجای این جبهه باید بجنگد و همهی این معانی میتوانست در یک سناریوی خوب، به نسل تشنهی سوم انتقال داده شود با قهرمانی که رشادتها، قاطعیتها و ایثارهایش آن چنان عارفانه و خالصانه و جذاب باشد که حتی آن را به انقلابهای منطقه صادر کنیم و این دست کم در چنین مقطعی اصلا دور نیست هنگامی که ما تجربهی قهرمان شدن امثال «رمبو» را برای جوانان کشورمان داریم در حالی که در آن مقطع هیچ شباهتی میان اوضاع جهانبینی ما و اوضاع انقلاب ما و اوضاع کشور ما با آمریکا نبود.
به نظر نویسنده بعید نیست که بخشی از کلیشه شدنهای قهرمانهای نسل اول در فیلمها و سنبلهای آنان برای عدهای از جوانان این نسل -البته پس از تأثیر مهمی که ضعفهای فنی و ساختاری این گونه فیلمها در کلیشه شدن مولفههای گاه بسیار کلیدی برای مخاطب دارد- به این علت باشد که عدم تشابه عرصهی مبارزه سبب شده جوان امروز اگر برای یک بار یا دو بار با قهرمان فیلم همذاتپنداری میکند و دوسه بار هم احساساتی میشود اما برای بار پنجم دیگر شیرفهم شده که این جهاد، جهاد او نیست پس عناصری که مدام برای او در فیلمها تکرار میشوند، بیشتر جنبهی دستاویز برای احساساتی کردن او پیدا کرده و چیز زیادی برای آموختن ندارند و طبیعتا احساسات هم اگر با هربار با فهم عمیق همراه نشود، سبب تکراری شدن موضوع و اعراض مخاطب خواهد شد.
البته باید توجه داشت که قهرمانهایی از این جنس، هرگز ذاتا کلیشه و تکراری نمیشوند چرا که قرآن حضرت ابراهیم(ع) و پیامبر اعظم حضرت محمد(صلی الله علیه و اله) را به عنوان اسوههای جاودانهی جامعهی بشری معرفی میکند اما مشکل آنجا بروز میکند که به جای به تصویر کشیدن اساس شناختها، رفتارها و عملکردهای قهرمانان مذهبی و ریختن اصول و معارفی که آن قهرمانان را قهرمان کرده است در قالبهای شخصیتی نو، جهت به روز شدن زمانه و شرایط محیطی که قهرمانان در آن قرار گرفتهاند، با نگاهی قشرینگر، مدام به مکرر کردن نمادها و مولفههای ظاهری این قهرمانان در داستانهای تکراری بپردازیم. یک فیلمنامهنویس متعهد و پیشرو باید هنگام ساختن و سروشکل دادن به یک قهرمان نو، بر اساس اسوههای دینی و با نگاه عمقی به آرمانهایش از خود بپرسد: اگر ابراهیم(ع) مثلا دانشجوی رشتهی جامعهشناسی در دانشگاه تهران در سال 1376 بود، چه واکنشی به بتهای دستساختهی بشری نشان میداد؟ کدام آتش برای او چه گلستانی میشد؟ کدام اسماعیل را ذبح میکرد؟ و آن گاه با پاسخ دادن به این سوالات، قصه و شخصیتها را شکل دهد. باید از خویش بپرسد که حضرت یوسف(ع) اگر از محیطی شبیه خادمی حرم امام رضا(ع) در خیابانهای پاریس در موقعیت گناه بیفتد، چه خواهد کرد؟ شهید همت سال 90 در تهران چه شکلی است؟ شغلش چیست؟ سوار چه موتوری میشود و به کدام خط میزند؟ چه جور گردانی را فرماندهی میکند؟ و از همه مهمتر چه طور شهید میشود؟ و...
نسل من قهرمان خودش را میخواهد نه به این خاطر که قهرمانهای قبلی برای او مفید نیستند بلکه به این خاطر که مقتضیات مبارزه فرق کرده و ما نمیتوانیم جوانان نسل سوم انقلاب را در توهمی از مبارزه نگه داریم چرا که این نه به نفع آنان است و نه به نفع مبارزه.
[1] - به زودی در مقاله ای دیگر به بررسی تفاوتهای قهرمانپروریهای مرسوم در سینمای جهان علی الخصوص هالیوود، با قهرمانپروری در سینمای مؤمن و متعهد به اسلام و انقلاب در حد وسع نویسنده پرداخته خواهد شد، ان شاءالله.
- ۹۰/۰۶/۱۸