مسخ واژه
پس از نگاهی گذرا به چند کتاب معماری اسلامی که توسط نویسندگان خارجی نوشته و جمع آوری شده بود، دریافتم که تقریبا همهی آنان در مطلع کلامشان چنین پرسشی را مطرح کردهاند که آیا میتوان کلمهی «اسلامی» را صفتی برای نوع خاصی از معماری دانست که در طول چند قرن در یک حوزهی جغرافیایی جریان داشته است؟ آیا اصلا اسلام چنین ظرفیتی را داشته یا میتوانسته ایجاد کند؟ و حالا این قبیل سوالات به ظاهر علمی چنان در محافل آکادمیک علمی و هنری ما جا افتاده که باید برای خودمان سمینار بگذاریم و چنین پرسشهایی را طرح کنیم که آیا اصلا هنر اسلامی وجود دارد؟ آیا اصولا هنر با اسلام در تضاد نیست؟ حکومت اسلامی چه طور؟ آیا اساسا دین و آن هم دین اسلام با با ورود به عرصهای چون حاکمیت در تناقض نیست؟ علوم انسانی اسلامی یعنی چه؟ علوم تجربی اسلامی به چه معناست؟ و...
آن چه در زمانهی ما رخ داده است، به زعم بنده، پدیدهای به نام «مسخ معنا»است؛ پدیدهای در سدههای اخیر جریان یافته و اما ما، مشکلات و صدمات ناشی از آن را پس از وقوع انقلاب اسلامی و به خصوص در سالهای اخیر لمس کردهایم. کلماتی همچون آزادی، عدالت، معنویت، فرهنگ، حقوق بشر، سیاست، علم، هنر و بسیاری کلمات دیگر و حتی خدا! و این «مسخشدگی» آن چنان عمیق اتفاق افتاده است که برای مفاهمهی درست به قدری با مشکل روبهروییم که باید قبل از شروع صحبت، ابتدا لغتنامهی خویش را برای مخاطب گشوده و او را به مشترک کردن مفاهیم برداشت شده از واژگانمان، دعوت کنیم. همین پدیده سبب شده است که جمهوری اسلامی همیشه به نقض حقوق بشر و امثال آن محکوم باشد. واما درد آنجاست که به سبب حرکت نامحسوس بشر به سمت اهداف تعریفشده در پروژهی جهانیسازی -که هر لحظه زیر بمباران اطلاعاتی رسانهها، به خورد عموم داده میشود- فکرکردن به این که شهروندان جامعهی اسلامی از خطر «مسخشدن معنا در اذهانشان» در امان ماندهاند، قدری سادهلوحی و خاماندیشی به نظر میرسد و از همین نقطه است که عدم ژرف اندیشی در حوزهی مفاهیم دینی، خودباختگی خفیفی را در قلب مسلمانان ایجاد میکند که محصول این خودباختگی همان است که برای عمومیساختنِ مفاهیمِ درستِ مستحیل و مسخشده، جامعهی کوچک ژرفنگر در حوزهی دین را مجبور به نظریهپردازی و برگزاری سمینار و نشست و امثالهم میکند.
حقیقت آن است که ماییم که باید بپرسیم که آیا فرهنگ غربی منحرف از صراط مستقیم، شایستهی آن هست که برای بشر علوم انسانی طرح کند و «سعادت» او را، که خود نیز به درستی معنا و راه آن را نمیداند، تئوریزه کند؟ و ماییم که باید بپرسم که این برجهای بدقوارهی بیفرم که حاصل در همتنیدگی افکار سازندگان خستهی آنهاست، آیا حقیقتا در دایرهی معنایی کلمهی «عمران» جایی دارد؟ و ماییم که باید بپرسم که آیا میشود نام آن چه را که از تخیلات و توهمات بی اساس انسان دورافتاده از خدا و راه انبیا، ظهور یافته و بی حساب بر بوم نقاشی ریخته یا با گِل و فلز پیکربندی شده یا پشت دوربین راه میرود، «هنر» گذاشت؟ و این ماییم که باید بپرسیم این چیدمانِ درهمریخته از این «مثلاعلم» و «مثلافرهنگ» و «مثلاهنر» که اکنون «تمدن غرب» یا «مدرنیته» نامیده میشود، آیا واقعا در خور نام «تمدن» است؟ و افسوس که تمدن خود از آن واژگانی است که در انحراف معنایی کلام در چند قرن اخیر، به شدت دچار استحاله و مسخ گردیده است. حقا که حضرت امام-رحمه الله علیه- چه عمیق وصف کردهاند تضاد نهفته در ترکیب اضافی «تمدن غربی» و حقیقت این «مثلاتمدنِ متقلّبی» را که از روی دست تمدنِ اسلامی نگاه کرده و امروز همه چیز را صاحب شده است، حتی معنای واژگان و کلام را:
«بپرهیز و بر حذر باش- اى برادر روحانى و دوست عقلانى- از این اشباح مدعى تمدن و تجدد که آنان ستورى رمیده و گرگهایى درنده و شیاطینى انسان نما هستند که از حیوان گمراهتر و از شیطان پستترند، و قسم به جان حقیقت که میان آنان و تمدن آنچنان فاصله دورى است که اگر به شرق روند تمدن به غرب گریزد و چون به غرب روى آورند تمدن به شرق برود، و همانند تو که از شیر مىگریزى تمدن از ایشان در فرار است، که ضرر ایشان بر بنى آدم از آدمخوارگان بیش است.»[1]
1- صحیفه امام،ج1، ص 4، نامه عرفانى: مکتوب عرفانى به آقاى میرزا جواد همدانى(حجت)؛
- ۹۰/۰۷/۰۲
از اون جا که کسی نیست مقاله ات رو بخونه، خودمت مقاله ات رو خوندم:
چندتا مسئله هست:
اول این که به نظرم منظورت رو نرسوندی و من خیلی دقیق و درست نفهمیدم که مسخ معنا یعنی چی
دوم این که بد نبود به این مسئله که ریشه ی این مسخ شدگی در کجاست هم کمی میپرداختی
سوم این که عزیزم!!! چیزی رو که خودت هم اطلاعات کاملی ازش نداری خب نگو!نمیگن لال مرد که!!! (شوخی کردم ناراحت نشی) ولی نه؛ جدا به نظرم بهتر بود که این ایده ی خوب و قابل بحث رو میذاشتی کمی مطالعه و تحقیق میکردی و بعد مطلبت رو مینوشتی البته الان هم به نسبت شاید بد نباشه ولی خب احتمالا مخاطب نمیفهمه چی میگی
یکیم بگم که «عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو»: همه ی کارت یه طرف؛ جملات امام(ره) یه طرف... یا نه...! اصلا جملات امام(ره) که اصلا با طرحات شما طرف نیست...خلاصه مال امام(ره) یه طرفی و یه جایی که مال تو نیست!! خیلی رسا و زیبا بودن.
به هر حال بازم جای تشکر داره که فکر میکنی ان شاالله پیشرفت میکنی
توکل برخدا...
تنها دوستت:خودمت
یاعلی