فرمول شکست فرهنگی
در باب «تکنیک نمادپردازی» رایج در میان سینماگران شاید هیچ کس به اندازهی بهمن فرمانآرا، سادهانگارانه برخی «مگوهای سینمایی» را لو نداده باشد. در بخشی از مصاحبهی زاون قوکاسیان با بهمن فرمانآرا در رابطه با علت وجود یک صندلی خالی و یک شمشیر در قلعه در یکی از پلانهای فیلم «سایههای بلند باد» چنین میخوانیم:
شمشیر حکومتی و صندلی حکومتی، در آن زمانی که فیلم ساخته شد سمبل هیچی جز حکومت شاهنشاهی نبود. منتها ما که نمیتوانستیم تخت طاووس بگذاریم آن بالا. ما در آن زمان ابزارهایی را استفاده کردیم که هم میتوانی از آنها تعبیر خاصی داشته باشی و هم میتوانی اگر یقهات را چسبیدند بگویی اصلا چنین چیزی نیست.
وکمی جلوتر در پاسخ به این سوال که سرودهای اوستایی چه ربطی به فیلم داشتهاند که از آنها در اثر استفاده شده است، توضیح میدهد:
ببینید این کار چند مفهوم دارد که حالا البته باید فکر کرد که آیا همهاش را باید گفت یا نه...
شاید این مسئله به خودیخود تا آن جا که به هنر سینما مربوط است مسئلهی عجیب یا راز مگویی نباشد همان طور که حتی افرادی از پایهگذاران سینمای استعاری همچون آیزنشتاین، از چنین تکنیکی برای نمادپردازی شخصیتهایی چون تزار و دیکتاتوری او در قالب کات زدن به مجسمهی شیر یا قاب بستهی چکمه استفاده کردهاند. اما ماجرا از جایی آغاز میشود که بنا شود از این ویژگی سینما برای ابراز مخالفت و معاندت با قدرت حاکمه استفاده شود و به نوعی فرمول فرهنگی برای تهدید نرم علیه تفکر حاکم بدل گردد. فرمولی که بر شالودهی نمادپردازی استوار گشته و در عمل با خط دادن به رسانههای سینمایی با بگوها و مگوهای ژورنالیستی هدایت میگردد. فرمانآرا همین قاعده را نیز نادانسته در بستر خاطرات فیلم «شازده احتجاب» توضیح میدهد:
یادم میآید ما (هوشنگ گلشیری و فرمان آرا) نشستیم و با همدیگر دربارهی عواقبی که اگر فیلم نشان داده شود ما چه کار باید بکنیم صحبت کردیم. دیدیم ما فقط راجع به قاجار و دورهی قاجار باید صحبت کنیم و در هر مصاحبهای باید تکیهی ما روی این مسئله باشد که این راجع به سلسلهی قاجار است. اگر مسئلهی این که حکومت موروثی را داریم مورد بررسی قرار میدهیم یا فیلم مربوط به تمام شاهان است و این صحبتها بخواهد عنوان شود، یعنی توقیف فیلم.
گرچه شاید به میزان صداقت فرمانآرا در منتقد بودنش نسبت به حکومت پهلوی دست کم به واسطهی مشاغل متعددش در دستگاه شاهنشاهی چندان تکیهای نتوان کرد اما غرض تشریح فرمولی است که برساخته از توانمندی کنایی سینما و کنترل ژورنالیستی حقایق در کنار آن است که وقتی به علاوهی کمسوادی و خوشبینی افراطی مدیریت فرهنگی شود، نتیجهاش چیزی جز یک شکست بزرگ فرهنگی در ساحت سینما نخواهد بود. نقش واسطهگری ژورنالیسم سینمایی در برخورد selective یا انتخابی با محتوا و پیام فیلمها نیز از طریق دو سازوکار «کتمان و تمرکز»، سالهاست که تکوین یافته است. اما به هر حال این روزها کم نیستند کسانی که به لمیح و اشاره و شوخی و جدی از این تکنیک «شیرهمال کردن سر مدیران فرهنگی» پردهبرداری میکنند. از جمله یکی از خودشیفتهترینها که در اصل نهم قواعد مسخرهاش برای کار کردن در سینمای ایران ذیل عنوان «با دشمنان مدارا!» میگوید:
مدیران
سینمایی این مملکت، اعم از اصولگرا و اصلاحطلب و خشن و خنثی، تکیه کلام بامزهای
دارند: دوست دارند دائم بگویند برای خدمت به ما آمدهاند، خادم فیلمسازان هستند،
مخلصاند، چاکرند، نوکرند.
خودشان به گمان خودشان دارند تعارف میکنند، ولی
واقعیت دقیقا همین است که میگویند... کسانی
که حاضر نمیشوند با مدیران دولتی مذاکره کنند دارند آن مدیران را زیادی جدی میگیرند...
فکر کن این بابا دارد روغن ماشینت را عوض میکند، فکر کن آمده قطعی برق خانهات را
تعمیر کند، فکر کن رفتهای عروسی و دارد جلویت یک بشقاب ژله میگذارد.
در این میان اما، شاید خطرناکترین بازی را برخی چهرههای چندرنگ با سینمای ایران میکنند. چهرههایی که خبرگی در خوردن همزمان از توبره و آخور، از آنان نخبگانی ساخته که پای هر سفرهای مینشینند و با همه میخورند و به همه میخندند. اگر کسی سازندهی یکی از فرصتطلبانهترین و سادهلوحانهترین و البته بیحاصلترین فیلمهای تاریخ سیسالهی انقلاب، آن هم دربارهی مهمترین شخصیت این کشور از هر نظر، باشد، قطعا سنگینی کارنامهاش را جز با کمک تعداد دیگری «اشتباهکنِ فرهنگی» به دوش نخواهد کشید چه رسد به آن که بار آذر و شهدخت و پرویز و دیگران را هم به آن اضافه کند و قطعا شخص کارگردان نیز این مسئله را تشخیص داده که در اکران عمومی از حجم فیلمش کم کرده است! اینان سینمای ما را جدی نمیگیرند چون سینمای ایران برایشان مهم نیست. برای آنان همهی حیثیت سیمایی ایران در جهان یعنی جشنوارهی فجر، چیزی بیش از یک دورهمی غیرجدی نیست و حتی اگر داورش هم باشند در فیلمها سراغ چیزهای مگویی برای رای دادن خواهند گشت...
البته نباید چنین پنداشت که علت و خاستگاه رواج استفاده از چنین فرمولی در میان سینماگران، احیانا بسته بودن سینمای ایران است و مثلا قواعد سختگیرانهی دولتی سینماگران را وادار به کنایهگویی کرده است چرا که لااقل خود همین فرمول نشان میدهد که به مرور دیگر تقریبا چیزهای چون نظارت، خط قرمز، سانسور و مفاهیمی از این دست در سینمای ایران رنگ میبازند بدون آن که حتی فرصت دفاع منطقی از خود پیدا کنند. ضمن این که تاریخ سینمای ایران، تاریخ فتح سنگربهسنگر فرهنگی را به خوبی در خود متجلی میسازد. بالاخره باید گفت که این فرمول نه تنها فرمول پیچیده و تازهای نیست بلکه عملا صحبت از یک قاعدهی سادهی سوخته است که بخش اول آن با عمومی کردن آموزش سینما و بالا بردن سواد بصری مردم قابل حل خواهد بود، بخش دوم با نوعی تصفیهی خون ژورنالیسم سینمایی یعنی تزریق اندکی صداقت و تعهد به بدنهی آن و بیرون کشیدن جریان زدوبندهای سیاسی، گروهی و اقتصادی از آن میسر خواهد شد و قسمت آخر هم به عنوان مهمترین و شاید دشوارترین بخش، جز با تربیت مدیران متعهد باسواد رخ نخواهد داد.
پانوشت: لازم به ذکر است که سه فیلمساز اشاره شده در متن، در باب مسائل سینما دوبه دو سابقهی مشاجره با یکدیگر دارند. قضاوت به عهدهی خودتان...
خصوصی گذاشتم که ملت ِ غریبه تر ردتو نزنن که متعلق به کدام مکتب فکری هستی و اینا !!
دلم می خواد کامنت جدی بذارم در باره ی اصل مطلبت که این عقلانیت ِ به محاق رفته نمی گذارد...
باشد برای روزهای بهتری... :)