سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

مبارز تنها

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۱۳ ب.ظ

وقتی کسی در میدان مبارزه تنها مانده و از جامعه شاکی است علی القاعده، «سرپیکو» می‌بیند یا کمی کثیف‌ترش «راننده تاکسی» یا کمی مؤمنانه‌ترش «مردی برای تمام فصول»؛

کسی که در مبارزه قهرمانانه، تنها بوده و هست و خواهد بود قاعدتا می‌رود سراغ وسترن‌ها به خصوص وسترن اسپاگتی با سرجیو لئونه و کلینت ایستوود؛

کسی که در مبارزه تنها مانده و با خودش نوعی جنگ عقیده دارد «هفت سال در تبت» کنار دستش هست و «آخرین سامورائی» و «تماس»؛

کسی که در مبارزه تنها مانده و فشار نوستالژی‌های عارفانه‌اش، زندگی اجتماعی را برایش سخت کرده چیزی برای تماشا ندارد الا «از کرخه تا راین» و «آژانس شیشه‌ای»؛

کسی که می‌خواهد مثل آدم در مبارزه تنها باشد فقط هوس «دیده‌بان» می‌کند.

ترجیح می‌دهم از این به بعد به جای عبارت «شخصیت‌پردازی» از «سلوک درونی» استفاده کنم تا مشخص گردد که چرا هیچ کس ممکن نیست هوس تماشای «گام‌های شیدایی» کند. مسئله آن است که بعضی شخصیت‌ها در خود فرو می‌ریزند درست مثل سیاه‌چاله‌های فضایی که حاصل رمبش ستاره‌هایی هستند که حد تباهیدگی را رد کرده‌اند و آنان را فقط از روی نورهایی می‌توان شناخت که از کنارشان عبور می‌کند و در خمیدگی فضازمان‌شان به دام می‌افتد.

سعید «از کرخه تا راین» همه‌ی جذابیتش را مرهون این رمبش است. او با خود می‌جنگد و در خود می‌سوزد و از خود ساخته می‌شود و هر کنش بیرونی‌اش نشانه‌ای یا راهی برای طی همین مراتب سلوک است. نشان به آن نشانی که به یادماندنی‌ترین لحظه‌ی فیلم لحظه‌ی تنهایی سالکانه‌ی اوست کنار رود راین و اعتراض دردمندانه‌اش به خدا و تلاقی زیبای آن با مقطعی از سلوک کاراکتر اتفاقی دیگری که مست است و شیشه‌ی می، می‌شکاند. لذت غریب درگیری «حاج کاظم» با محیط پیرامونش، وقتی به جان مخاطب می‌نشیند که او را کنده‌شده از دنیای درون می‌یابد و اوج آن، لحظات کاملا شخصی اوست که پای نامه نشسته و با فاطمه‌اش حرف می‌زند. تماشاگر پای «سرپیکو» و «راننده تاکسی» می‌نشیند تا فقط تبدیل شدن آن‌ها را از یک عنصر مطلوب اجتماعی (در آمریکا) به یک عنصر نامطلوب دنبال کند و این پوست انداختن‌های چند سال ماندن «هاینریش در تبت» و «ناتان در میان سامورایی‌ها» است که تماشاگر را با خود می‌کشاند.

اشتباه از آن جایی آغاز می‌شود که مؤلف بخواهد به جای منحصربه‌فرد کردن شخصیت، از فضای داستان و محیط پیرامون وی چیز خارق‌العاده‌ای بسازد و شخصیتش را مثل ماهی قرمز پرت کند وسط تُنگ قصه؛ غافل از آن که هر قدر هم آن آب تمیز و مقدس باشد، همه‌ی ماهی قرمزها شبیه همند و برای کسی مهم نیست که دارد ماهی الف را تماشا می‌کند یا ب را. «گام‌های شیدایی» نمونه‌ی چنین تلاشی است. این که یک سرباز آمریکایی در فضای کربلا و زمان محرم، جذب اسلام شود اگر چه به لحاظ الگوی داستان‌پردازی هیچ تفاوتی با «آخرین سامورائی» و «هفت سال در تبت» و نمونه‌های مشابه دیگر ندارد اما به لحاظ تاثیر حسی، به احمقانه‌ترین شکل ممکن، معکوس عمل می‌کند.

منحصر به فرد بودن یک شخصت حتی می‌تواند به سادگی این تناقض را پاسخ دهد که مثلا چرا بچه حزب‌اللهی‌ها، هر چند وقت یک بار خود را در قالب «حاج کاظم» ممثل می‌یابند در حالی که اگر این قدر «حاج کاظم» زیاد باشد عملا دیگر «حاج کاظمی» باقی نمی‌ماند چرا که «حاج کاظم» محصول تنهایی یک تفکر در جامعه است و تکثر آن تفکر، نافی تکثر «حاج کاظم»‌ها. مسئله، مسئله‌ی ماندگاری نوعی اثر حسی است که با لایه‌های پنهان منطقی، تاریخی و فلسفی گره می‌خورد و این می‌شود که مخاطب در بازیابی‌های احساسات شخصی‌اش، ناخودآگاه خود را با شخصیت‌های محبوبش در فیلم‌ها نزدیک می‌پندارد. این نزدیکی علی‌القاعده نمی‌تواند عمده محصول فضای قصه باشد چون مثلا فضای انگلستان قرن شانزدهم، در ایران قرن بیست‌ویکم قابل تحقق نیست اما پافشاری بر حق و جدال با وجدان چرا. بیابان و خار و اسب و اسلحه فقط وقتی برای مخاطبی از گوشه‌ی دیگر دنیا جذاب می‌شود که یکه‌تازی و اقتدار و تنهایی یک کابوی با آن همراه گردد.

بابت این نگاه هم‌ارز به این مثال‌های غیرهم‌ارز اندکی از خودم دلگیرم اما وقتی محور قیاس انواع احساسات سنجاق شده به حس مبارزه باشد، گزیری نیست از این غیرهم‌ارزی. و «دیده‌بان» منحصربه‌فردترین برون‌فکنی یک سلوک درونی در کنش‌های بیرونی یک مبارز تنهاست خصوصا از آن جا که با کوله و موتورش به راه می‌افتد و یک به یک تعلقاتش از او زدوده می‌شود و بعد به مرحله‌ی بعثت دوباره در میان خلق بازمی‌گردد تا به وظیفه‌ی ظاهرامعمولی بیرونی‌اش بپردازد. شخصیت‌های حاتمی‌کیا در خود فرومی‌ریزند تا از خاکسترشان ققنوسی سربرآورد اما این بار در جان مخاطب.

 



پ.ن: عمیق‌ترین نسخه‌ی همگانی برای «تنهایی در مبارزه»... وَتَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ ﴿٢١٧﴾ الَّذِی یَرَاکَ حِینَ تَقُومُ ﴿٢١٨﴾ وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ ﴿٢١٩﴾ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿٢٢٠﴾ (سوره مبارکه شعراء- برای توضیح بیشتر مراجعه شود به شأن نزول)

 

  • نگران

نظرات  (۲)

استفاده از واژه ی سلوک درونی به جای شخصیت پردازی خیلی مناسب بود! کما اینکه خود همین واژه ی سلوک درونی بار معنایی و ویژگی هایی دارد که می تواند منظور ما را راحت تر برساند. وقتی از سلوک حرف می زنیم، از ابتدا و انتها می گوییم و این یعنی شخصیت یک آب راکد گندیده نیست و جریان و فراز و فرود دارد خواه صعودی و خواه نزولی... اینکه ویژگی های شخصیتی او برجامعه تأثیرگذار است یا تأثیرپذیر بهتر در این واژه ظهور دارد تا کلمه شخصیت که فقط از یک ابژه ی ایستا حکایت میکند. این واژه ی سلوک به قول هایدگر یک دازاین است که نحوه ی وجودی او برای فیلم ارزشمند است نه شخصیت ابزاری که قصه را مثل یک گاوآهن جلو ببرد!
اما راستش را بخواهی هیچ وقت این همّ عجیب و غریب را برای اثبات اصالت مبارزه ی تنها را نفهمیدم!
آنچه اصالت دارد مبارزه است و قطعاً دست خدا با جماعت است و برای هر فرد در این مبارزه انعطاف و مسامحه و گذشتن از خود برای جمع کردن و جمع بودن و جبهه تشکیل دادن به اندازه ی خود آن مبارزه باید مهم باشد و البته می پذیرم که حس تنهایی همیشه هست و اگر منظورت احساس تنهایی ست که هیچ اما اگر منظور تنها ماندن است که به نظرم غلط است و بیشتر جو همین فیلمها و قهرمان هایی ست که برای ما نوستالژیک است.
درمورد آن حاج کاظم هم که گفتی مسأله همین است، احساس تنهایی همیشه برای هرکسی اعم از مبارز و غیر مبارز هست، مثلاً کسی با راننده تاکسی دعوا می کند و راننده 100تومان از او پول بیشتر می گیرد با خودش می گوید: چه دنیایی شده، حاج کاظم کجایی؟! اینکه حاج کاظم می شود قهرمان، چون همه ی آدم ها احساس تنهایی دارند اما اینکه این را به مبارزه تسری بدهیم و از یک حس انسانی صرف خارجش کنیم به نظرم نه تنها که درست نیست که خطرناک هم هست.
پاسخ:
آخیییییییش!! یه نفس راحت کشیدم بالاخره یکی جواب ما رو داد!
با پاراگراف دوم به بعدت موافقم ولی چیزی که داشتم راجع بهش حرف میزدم فرایند احساسی تماشای فیلم بود یا شاید فرایند هم نه، که فقط یک حس که انواع مختلفش را در آثار متفاوت می توان یافت وگرنه نسخه من هم همان است که قرآن پیچیده در پی.نوشت...

نیلوفر...."آنچه اصالت دارد مبارزه است و قطعاً دست خدا با جماعت است و برای هر فرد در این مبارزه انعطاف و مسامحه و گذشتن از خود برای جمع کردن و جمع بودن و جبهه تشکیل دادن به اندازه ی خود آن مبارزه باید مهم باشد و البته می پذیرم که حس تنهایی همیشه هست" برای همین این روزها جاهایی هستم  که علی الاصول نمیبایست می بودم....
بگذریم این یک مقاله تحلیلی بود دخترک همیشه کنجکاو!!
میگم اون شانی که جمله "در زندگی زخم هایی هست که..." هدایت توی فضاهای روشنفکری داره عملا جمله "آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست پس ای برادر خوبم! در این سیاره رنج بیاموز که صبورترین انسان ها باشی" در فضاهای مذهبی داره :)))

چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی