دوست، دشمن، پیشو: حالت پلاسمای روابط انسانی!
وقتی کودکی در یکی از نابرابرترین نبردهای فیلسوفانهی تاریخ، بپرسد: «بابا! گربه با گربه چه فرقی دارد؟» هیچ چارهای نداری جز این که خودت را در تاریکی سینما قایم کنی یا اگر اعتمادبهنفس کافی داری، برق چشمانت را که «نمیدانم» از آنها میبارد با لبخندی عاقل اندر سفیه پنهان کنی یا کمی ژست عصبانی بگیری و تحکم کنی که «فیلمت را ببین!» و بههرحال خدا را شکر کنی که بچهها به اندازهی بزرگها نمیفهمند که تو این قدرها فلسفه بلد نیستی... لااقل نه آن قدر که به اندازهی مرضیه برومند و منیژهی حکمت و علی سرتیپی بدانی که حالت سوم روابط انسانی، چیزی است به نام «پیشو»!
این طور مواقع با کودکت صادق باش! بگو: فرزندم! تا جایی که من میدانم گربهها همیشه دشمن موشها بودهاند و موشها همیشه طعمهی گربهها. دیدی خود کپلک هم به پیشو گفت که خوب غذا بخور تا بزرگ بشی و ما رو بخوری... کپلک راست میگفت. گربهها را اگر عروسکی هم بسازند و پیشو، هم که صدایشان کنند و جای دندانهایشان، موهای سفیدشان را هم که نشانمان بدهند، باز هم از خصومتشان با موشها چیزی کم نمیشود.
بچهها خوب میفهمند. با آنها صادق باش و بگو! بگو که موشها یک ترس واهی را به گربهها بدهکار نیستند و هیچ وقت این طور نبوده که قواعد خلقت، سوءتفاهم میان دشمنان دیرینه باشد. موشهای مدرسهی موشها با «اسمشو نبر» جنگیدند چون راه دومی برابر دشمن وجود ندارد. شکل مبارزه ممکن است عوض شود اما خصم، خصم است. یا بجنگ یا سربهنیست شو! حواست باشد که جای آرمانهای مبارزهات را سوءتفاهم پر نکند حتی پس از 30 و اندی سال.
صادقانه به فرزندت بگو درست است که پاسخ سؤالهایش را نداری اما گول زدنش را هم درست نمیدانی. او باید بداند که تو هم نمیدانی از کودکی تو تا کودکی او چه اتفاقی افتاده که دیگر مانعی ندارد که خانمموشها روسری سر نکنند، پیانو بزنند و بخوانند، با دوستپسرشان قرار کافه بگذارند و...؛ بگو که نمیدانی چطور تئوری نظارت از پایه عوض شده که انگار همه مسلما(!) میدانند دین اسلام برای موشها شریعتی وضع نکرده و این هیچ ربط منطقیای هم با سینمای آدمها ندارد. بگو که نمیدانی این تناقض را چطور برایش حل کنی که لازم نیست موشها لباسهای ایرانی بپوشند و یک حس بومی در فیلم در جریان باشد اما میشود «کرمان موتور» را تبلیغ کرد. بگو لابد فیلم برای سینماهای شهر موشها ساخته شده نه شهر آدمها...
با این که این موضوع مبانی الهیات را در ذهن کودک به چالش میکشد اما بهتر است این را هم بگویی که اگرچه موسی (ع) پیامبر موشها هم بوده اما اصلا نمیدانی موشهایی که فیلم را خواهند دید آیا خاطرهای هم از رود نیل و سبد کودک و مادر غمدیده دارند یا نه.
بالاخره یک جوری که نه سیخ بسوزد و نه کباب، به کودکت حالی کن که شهر موشها، برای اولین بار، فاز «نهدوستنهدشمن» یا «همدوستهمدشمن» را به روابط ذهنی مطلقاندیشش تحمیل کرده است و اگر از پسش برمیآیی توضیح بده که پیشو، حالت سوم روابط انسانی است مثل پلاسما که حالت چهارم ماده است. این یکی را جز در خورشید نمیتواند به عینه حس کند و لابد آن یکی را هم جز در شهرموشها نخواهد یافت. شهر موشها و نه آدمها! آه! این «موشها و آدمها»...