پایان مضمون، شکست اقتصادی سینما!
چه کسی باور میکرد جریانی که روزی به بهانهی «سینما-سرگرمی»، کمترین رنگمایههای آرمانگرایی و ارزشمداری را با عنوان «شعارزدگی» هدف قرار میداد، اکنون با فیلم هایی چون لانتوری و مالاریا و...، روی پرده آمده باشد؟ حالا اما، سینمایی که عصبانی است، اسید میپاشد، میکشد و گوشت مقتول را جلوی سگهای گرسنه پرتاب میکند، سینمایی که از خانه فرار کرده و خیابانگرد شده، دچار مالیخولیا است و به گنگگویی افتاده، عاشقانههایش، هرزهوارگی است و خودکشی را تنها راه نجات میداند، دارد خیلی بلند پایان خودش را فریاد میزند.
این یادداشت در کانال اختصاصی مجله نقد سینما در تلگرام منتشر شده است.
مخاطب عام به طور طبیعی، فیلم دیدن را از مضمون آغاز میکند و به همین واسطه، پرواضح است که جریان گردش مالی طبیعی سینما هم باید از همین نقطه آغاز گردد. اما سوال این است که سینمایی که نه تنها مخاطب ندارد بلکه مخاطب را از خود میراند و اگر حمایت دولتی دستش را از زیر سر آن بردارد، تمام هیمنهی آن فرو خواهد ریخت، قرار است به چه کار فرهنگ یا اقتصاد کشور بیاید؟ اساسا چرا کسی باید برای فیلمی چون «مالاریا» که مشحون از مفاهیمی چون ازخودبیگانگی، تمایل هراسانگیز به خودکشی و پوچی و سرگردانی است، پولی بپردازد؟ یا چرا باید صحنهی کشدار قتل دو پیرزن با پتک توسط جوانی که از خشونت و تحقیر پر شده، برای کسی که «پل خواب» را می بیند جذاب باشد؟ فرافکنی و انتقال حس انزجار از همه چیز که محصول خشم درونی مولف است در کلاژی از اختلال روانی، وندالیسم، خشونت، سرقت، هرزگی، اسیدپاشی و مفاهیمی از این دست، جز اقناع شخص کارگردان «لانتوری» به این که اختلالات اجتماعی را تحلیل کرده است چه سودی برای فرهنگ کشور میتواند داشته باشد؟
در این میان البته، گاهی به آمارها استناد میشود. آمارهایی که ریشه در نگاهی پوزیتیویستی دارند و صرف بالا رفتن تعداد آرا برای فیلمی را به حساب جذابیت و سینما بودن آن میگذارند. باید دانست که آمارها، گاهی راست میگویند و گاهی هم دروغ میگویند؛ گاهی حقیقت را فریاد میزنند و گاهی آن را پنهان میکنند. برخورد رفراندومی صِرف خانهی سینما با موضوعی فرهنگی به نام فیلم، سالهاست که سینمای ما را بیمار کرده است و شمارندگان آرا به عنوان برنامهریزان فرهنگی، توجهی به این موضوع ندارند که آیا آنچه که احیانا از جذابیت ظاهری برخوردار است، واقعا هنری شورانگیز و حرکتآفرین نیز به حساب میآید یا نه. آن هم برا اساس رأیهایی که به اذعان خود مسئولان، بخش کوچکی از مخاطبان را از اقشار خاص شامل میشود. با این حال باید دلسوزانه یادآور شد که اگر شمارش آرا و انتخاب فیلم منتخب مردم، برای سینما و حیات آن ضروری است، تحلیل نتایج این آرا و کیفیت تعلق گرفتن سیمرغ مردمی در مصادیق، رمزگشایی از میزان سلامت فرهنگی جامعه خواهد بود.
سینما، صنعت گرانی است که تنها با فایدهی فرهنگی آن، میشود بار اقتصادیاش را موازنه کرد و تا سایهی این تاثیر فرهنگی بر مخاطب عام گسترده نشود، دعوی سودمند بودن حمایتهای دولتی، دعوی باطلی خواهد بود بهویژه آن که این تقدیرها و حمایتهای مادی و معنوی دولتی، سمتوسوی غلطی هم به طرف «مضامین ذاتا کمفروش» پیدا کند.
چرخهی اقتصادی سینما از مضمون آغاز میشود و بهتر است این موضوع را جدی بگیریم که امید، مضمون پرفروشی است؛ انگیزه و پشتکار، روحیاتی است که مخاطب را راضی میکند؛ جهانی که مذهب ترسیم میکند، چه به عنوان درونمایه و چه به عنوان خاستگاه شخصیتپردازیها و قصهها، درآمدزا و ارزشافزاست؛ و خداباوری، میفروشد.