نه آن قدر بزرگم
که کوچک بیابم خودم را
نه آن قدر کوچک
که خود را بزرگ...
گریز از میان مایگی
آرزوی بزرگی است؟
این مدت هر کدام از دوستان که لطف داشتهاند و کاری پیشنهاد کردهاند، آن را رد کردهام. همه کارها خوبند و لازم و ضروری و خیلیهاشان در دایره علایق و توانمندیهای من هم میگنجند و من در دایره نیازهایشان اما این روزها عجیب معتقدم که باید کار نویی کرد و از این ساختارها بیرون زد و طرحی جدید در انداخت. سراغ آدمها میروم با آنها درباره طرحهای جدید و کارهایی که میشود کرد حرف میزنم اکثرا به نوعی محترمانه یا دوستانه افکارم را به چالش میکشند یا چون فکر میکنند اینها کارهای لوکس و دکوری و دست چندمی است، به بهانهای از آن شانه خالی میکنند؛ بهترینهایشان با تردید و بدون آن که علاقه و انگیزهای داشته باشند و انگار که پیش خودشان گفته باشند حالا این را هم تجربه کنیم ببینیم چه میشود، وارد میشوند. برخی هم به واسطه جذابیت پای کار هستند ولی خب این ها وقتی مشکلات ظاهر شوند و جذابیتهای اولیه رنگ ببازند، چیزهای دیگر یادشان میرود.