این که «ابراهیم گلستان» کیست و «پرویز جاهد» را با او چه کار؛ به کنار.
این هم که چرا «خدای منورالفکران سینمایی» دیگر میخواهد از این مقام استعفا دهد، به کنار.
وفاداری مومنانهی جریان روشنفکری به خدایانش هم، به کنار. یعنی همین که جاهد، تا آن سر دنیا رفته تا انجیل سینمای روشنفکری را پیش گلستان بگشاید اما به کعبهی آمال که رسیده، خدای روشنفکری روی آیهآیهی این کتاب مقدس خط کشیده؛ مطرودین مذهب این خدا بسیارند و نفرینشدگانش بسیارتر. و جاهد تلاش میکند ایمانش را در لحن تلخ، بیادبانه و وحشیانهی گلستان، به قول مولوی خوب «بجوشاند تا بر سر آرد زر، زبد».
فقط همین شأن «دائمالنقد» بودن در هویتبخشی به جریان روشنفکری، میارزد که کتاب را معرفی کنم برای خواندن:
پرویز جاهد: به هر حال شما اپوزیسیون بودید یا نبودید؟
ابراهیم گلستان: آن موقع اپوزیسیونی وجود نداشت. من با مجاهدین و فلان و از این حرفها نبودم. کاری هم به کارشون نداشتم. به خاطر این که قضیهی اونا اصلا پرت بود.
پرویز جاهد: یعنی مستقل بودید.
ابراهیم گلستان: واضحه که مستقل بودم. ولی این دلیل نمیشه.
پرویز جاهد: منتقد حکومت بودید یا نبودید؟
ابراهیم گلستان: آدم باید همیشه منتقد باشه. گفت که من هیچ باشم اگر کریتیکال نباشم{...}