جایگاه سلیقه در نقد و تحلیل فیلم: به بهانه ی مباحثه با یک ناشناس
به نظرم بهتر است بحث را از آن جا آغاز کنیم که میزان دخالت سلیقه در نقد و تحلیل فیلم چقدر است؟
مایلم ابتدا دو مفهوم «نقد فیلم» و «تحلیل فیلم» را از یکدیگر متمایز کنم تا در ادامه تشریح و تفکیک مسائل سادهتر گردد.
تحلیل فیلم: واکاوی و تشریح مفاهیم مورد اشاره در یک فیلم بر مبنای شناخت عناصر تصویری مؤثر در انتقال مفاهیم پدیدهی تصویر متحرک و در یک لایه عمیقتر از طریق نشانهشناسی
نقد فیلم: ارزشگذاری و نسبتسنجی مفاهیم تحلیل شده با مبانی اعتقادی که منتقد بدانها پایبند است.
با پیشفرض گرفتن این ترمینولوژی، در عمل میتوان انتظار داشت که در فرایند تحلیل فیلم، غالبا چیزی جز آموزشهای سینمایی و افزایش سواد بصری دخالت جدی پیدا نکند و همهی بحثها برای نیل به مفهومی که فیلم در خود گنجانده، صرفا با جستوجو در کمپوزیسیون قاب، مدل تدوین، ارتباط عناصر صحنه، نوع بازیها و نهایتا زیباشناسی تصاویر فیلم بسط پیدا کند. البته باید توجه داشت که ژرفای این مفاهیم و بروزشدنشان با تولید هر اثر هنری، سبب میشود که عملا خود آن مبانی نیز مدام تغییر و تبدل و تکامل پیدا کنند و بدین جهت است که گاهی تحلیل یک فیلم در زمان خودش، ممکن است با تحلیل آن 50 سال بعد تفاوت کند و این را باید نتیجهی تکامل مبانی هنر همراه با روند تکامل مصادیق آن دانست. با این توضیح توقع بالابودن ضریب نفوذ سلیقه در تحلیل فیلم، توقع نابهجایی است. اما اگر پرسیده شود که پس اختلافها ناشی از چیست آن گاه میتوان گفت که در فرایند تحلیل فیلم دو عنصر تعیینکننده وجود دارد: یکی فیلم و دیگری تحلیلگر. به میزانی که فیلم از نظر هنری قوی میگردد، تحلیل آن نیاز به اطلاعات و دقت و سواد سینمایی بیشتری پیدا میکند و هر قدر که تحلیلگر از سویی به شناخت فرم و از سوی دیگر به مفاهیم مورد اشارهی فیلم و در واقع محتوای آن تسلط بیشتری داشته باشد، تحلیل وی قویتر و درستتر خواهد بود. بنابراین اختلاف تحلیلها عمدتا یا ناشی از ابهام یا ضعف فیلم در رسانش مفهومی و محتوایی آن است یا ناشی از عدم تسلط تحلیلگر به نشانهشناسی و فرم و محتوای فیلم. البته لازم به ذکر است که گاهی متدولوژی تحلیل نیز ممکن است بر نتیجهی تحلیلها اثر بگذارد که در این موارد باید راهی یافت تا ارجحیت یکی از متدها بر دیگری دستکم در برخی زوایا مشخص شود و آن گاه تصمیم گرفت که کدام تحلیل به واقع نزدیکتر خواهد بود.
اما عرصهی نقد فیلم، به گمان نویسنده عرصهای است که عقیده و سلیقهی منتقد در آن فرصت جولان بیشتری مییابند. البته اشتراک برخی حوزهها در تحلیل و نقد، شاید کمی کار را سخت کند. مثلا این که زیباییشناسی تا جایی به شناخت قاب و گرافیک تصویر مربوط است اما از جایی به بعد وارد عرصهی سلیقه میشود اما مشکل این است که این جاها برای افراد مختلف فرق میکند و معمولا در طول تاریخ، اتفاق نیفتاده که این جاها برای افراد و زمانهای مختلف نسخهای هماهنگ داشته باشد. حال برخی ممکن است اصرار داشته باشند که در جامعهی ایدهآل دینی یا مثلا مدینهی فاضلهای که فقط پیامبران خدا در آن زندگی میکنند حتی همین سلیقهها و زیباییشناسی نیز با هم یکی شده یا بسته به مرتبهی ایمانی به هم نزدیک میگردند اما لااقل به این قلم فرتوت من هنوز چنین جوهر فکریای تزریق نشده است و مبنای متقنی نیافتهام که بتواند چنین امر حداکثری را اثبات کند.
کار منتقد، خوبها و بدها کردن است چه در فرم و چه در محتوا؛ به این معنی که مثلا میتواند بگوید محتوای خوبی را در فرم بدی جا داده یا برعکس اما عبور از کنار محتوا و نادیده گرفتن آن و پرداختن به خوبها و بدهای صرفافرمی، نه تنها غیرمفید و به درد نخور است که حتی گاهی مضر و غلط هم میشود چرا که نقد قصه و حتی قابها و عناصر تصویری بدون توجه به محتوای فیلم اساسا امکانپذیر نخواهد بود. با این پشتوانه میتوان ادعا کرد که ارزش نقد هر منتقدی را باید با میزانی گرانی تحلیل او سنجید و در واقع هر قدر که تحلیل او از فیلم مستدلتر، قانعکنندهتر، همهجانبهتر و دربردارندهی اطلاعات و تحلیلهای بیشتری باشد، نقد او نیز قابل اعتناتر خواهد بود.
البته خب طبیعتا به غیر از نقد و تحلیل، مواجههی دیگری نیز میتوان با فیلم داشت که آن هم مواجههی یک تماشاگر عادی است. مواجههی تماشاگری که فقط میخواهد بگوید دوست داشتم یا نداشتم، حالم را خوب کرد یا بد کرد و... و نباید چنین تصور کرد که این نوع مواجهه مخصوص تماشاگر عام است. تماشاگر، به هر میزان که از عقل فاصله بگیرد و در لایهی حسی فیلم فرو برود، توانش را در جداسازی نقد و تحلیل از دست خواهد داد. گرچه شخصا معتقدم هر تماشاگری، خواسته یا ناخواسته در اولین مواجهه به لایهی حسی فیلم فرو خواهد رفت و اتفاقا هرقدر تحلیلگر قویتری باشد، بیشتر هم لذت خواهد برد و یا زجر خواهد کشید اما همین تماشاگر، برای تحلیل صادقانه و امانتدارانه، باید بتواند به عالم عقل بازگردد، خودیت حسی خودش را کناری نهد و آن گاه به موشکافی محتوای آن از طریق بازشناسی فرمش بپردازد.
ماجرا از وجهی شاید شبیه حکایت آن شهیدی باشد که لطافت روحش بر اثر کسب تقوا، به اندازهای رسیده بود که هیچکس به اندازهی او عاشق فرزندش نبود و هیچ کس هم به اندازهی او مشتاق کنده شدن از این حس برای پیوستن به عالمی والاتر نبود. لذت بیشتر از فیلم، لزوما به معنای تحلیل و حتی نقدی که غرقه در لایهی حسی باشد نیست و میتوان وضعیتی را تصور کرد که تماشاگری انگار با توشهای از سواد سینمایی، در حس فیلمی به سفر رفته و او، اگر تحلیلگر درستی هم باشد باید بتواند از این سفر با سوغاتی مناسب بازگردد.
با این مقدمهی مطول، نتیجهگیری کوتاهی برای بحث «سنگ محک» کفایت خواهد کرد. ابتدا باید مشخص گردد که سنگ محک را برای چه میخواهیم؟ برای سنجش فیلمها یا تحلیلها یا منتقدها؟ قرار است سنگ محک را تا کجا بسط دهیم؟ اصلا در کدام عرصهها نیاز به سنگ محک هست و در کدام نه؟
این قلم، فعلا بر آن است که به کار بردن «سنگ محک» میان دو مفهوم سلیقهای، آن هم در وضعیتی که هر دو سوی ماجرا حق و حقیقت باشد، چندان عمل ستوده و پرفایدهای نیست چرا که همان طور که پیشتر اشاره کرده بودم، دست کم در دنیای کنونی با این سینمای موجود، دعوا بر سر کفر و ایمان، ظلم و عدل، نفرت و محبت و خدا و شیطان است و آن جا که قرار است چیزی چون سنگ محک به کار آید اصولا باید در این گیرودار باشد. البته مشکل من این تعبیر «سنگ محک» است ولی اگر بناست به سینمای آرمانی انقلاب اسلامی نزدیک شویم قطعا نه تنها به سنجه و معیاری برای تشخیص خوب از بد نیازمندیم که باید حول و حوش «به و بهتر» نیز گفتوگو و بالا و پایین و اینور و آنور کنیم اما این را دیگر «سنگ محک» نمیکویند بلکه بیشتر شبیه فرایند جوشاندن و جداسازی و خالصسازی خواهد بود. منظور کلیام این است که سنگ محک را بگذاریم برای حوزهی عقاید و در حوزهی سلایق فقط به گفتوگو بسنده کنیم.
پ.ن.1: من یادم میماند، شما هم یادتان باشد! مرز میان عقاید و سلایق گاهی خیلی باریک است حتی اگر اعتراف به این نکته، کل این نوشته را روی هوا ببرد.
پ.ن.2: بخشی از بحث قبلی راجع به سلیقه، معطوف بود به بحث سلیقهسازی در ذائقهی مخاطب که به علت پیشینی بودن طرح بحث بالا، فعلا به عنوان مقدمه این بحث مطرح شد.
پ.ن.3: اول بحث اینجاست و ادامه اش هم اینجا