دو-سه شب پیش آقای مجری برای اولین بار در طی همهی این سالها، از آن منبری که همیشه خیلی شیرین رویش میایستاد و موعظه میکرد، یکهو پایین آمد و همردیف شیطنت یا بهتر بگویم خباثت برخی کاراکترهای دیگر قرار گرفت و از هر طریقی تلاش میکرد دختر صاحبخانه را از ازدواج منصرف سازد تا خانهی اجارهای را از چنگش در نیاورد. با این که این تغییر 180 درجهای تاکتیکی، میتوانست برای من که این شبها خیلی با مجموعهی کلاهقرمزی همراهم، گران بیاید و آن قدر سنگین باشد که بدجوری به آن بتازم اما بهلولوارگی مظلومانهی «جیگر»، چنان جای خالی آقای مجری را پر کرد که حدس زدم نویسندگان مجموعه به این فکر کرده بودند که نباید بگذارند لااقل مربی من یکی نابود شود؛ تنها فرقش این است که الان جای یک انسان، یک الاغ قهرمان من است... الان صدایش میآید: جیگرم! جیگرم! جیگرم!... البته وقتی شب در رختخواب مدام میگفت کوفتهام، کوفتهام (از بس که موقع گفتن حرف حق، کتک خورده بود) باورم شد که خیلی جیگرتر از آن است که الاغ باشد.