سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

بدری، آذین، بهروز و دیگران

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۳۰ ب.ظ


کودک قهقهه‌زنان فریاد زد: اوووووه!!! پادشاه را ببینید! لخت است... لخت است...

جمعیت ناگهان سکوت کرد. اعتقاد همه بر این بود که قصه، قصه‌ی خوبی است و حتی بدری که سال‌ها داستان می‌نوشت، معتقد بود نباید ارزش‌های قصه‌ی پادشاه را با ساختار کلاسیک سنجید.

بهروز هم مثل نمای اول یکی از فیلم‌هایش، روی صحنه‌ی تئاتر نشسته بود و در حالی که فکر می‌کرد به تخت شاهی تکیه زده و به کودک گفت: چارچوب‌های نظری تو نمی‌گذارند قصه را بفهمی! اصلا تو به عمرت یک قصه خوانده‌ای؟!!

بهروز سال‌ها بود که فیلم می‌ساخت و سوابق انقلابی او و تعلقش به دسته‌ی یکی از شهیدان بزرگ سینما، از او شخصیتی متعهد و انقلابی ساخته بود به طوری که حتی پسر استاد فیلم‌برداری‌اش -که خیلی هم آدم روشنفکری است و خیلی هم از خانواده‌ی مهمی است و خیلی هم همیشه لباس می‌پوشد-، هم او را «فالانژ خشک‌مغز» خطاب کرده بود. اما بهروز روحیه‌ی خوبی داشت و با این که جز یکی دوتا از آثارش تقریبا هیچ فیلم بفروشی نساخته بود، بازهم تلاش می‌کرد که جای پای خود را روی زمین سینمای کشورش محکم کند. او همیشه لبخند می‌زد و عادت داشت منتقدان فیلم‌هایش را بی‌سواد و کم‌اطلاعات خطاب کند.

بهروز اصلا آدم سیاسی‌ای نبود و با این که یک بار هم به دلیل وفور درخواست‌های مردمی، به مجلس ششم شورای اسلامی راه یافته بود اما بعد ظاهرا دوباره از سیاست کناره گرفته و به کار هنری‌اش مشغول گشته بود. بهروز در همه‌ی دعواهای صنفی اعلام بی‌طرفی کرده بود و اصلا هم آدم سیاسی‌ای نبود.

کودک که همه‌ی عمر فکر می‌کرد چارچوب‌های نظری، چیزهای خوب و مفیدی هستند و کلی هم قصه‌خوانده بود که باعث شده بود نتواند چیزی را که بهروز بدان قصه می‌گوید، اصلا بفهمد، ساکت شد. بهروز ادامه داد: اصلا پیرنگ اصلی یعنی چه؟! ... حالا باشه اگر اصرار دارید مثلا قصه‌ی مرجان، پیرنگ اصلی است!

«مرجان‌نامه»، نام آخرین اثر وی است که به تازگی برای «عبور از جشنواره‌های خارجی» و به سخره‌گرفتن «این سیرک‌های پلید» ساخته تا نشان دهد که جمهوری اسلامی نه تنها برای اتهامات ضدحقوق بشری آنان، پشیزی ارزش قائل نیست بلکه اتهامات آنان را روی پرده‌ی سینمای خودش مطرح می‌کند تا در یک حرکت مازوخیستی یا حتی سادومازوخیستی، فرهنگ کشور خودش را به صورت نرم تهدید نماید!

بهروز حتی تصریح نمود که: «مرجان‌نامه» خیلی خانوادگی است و مسائل غیراخلاقی را خیلی هم در لفافه و با حجب‌وحیا مطرح کرده و آن مقداری هم که در فیلم باقی مانده مال این است که بالاخره به قول انگلیسی‌ها به مردی که یک پنچری نداشته باشد، نباید اعتماد کرد.   

البته باید توجه داشت که چون هیچ جشنواره‌ای حاضر به پذیرش این اثر ضدحقوق بشری نشد و بهروز موفق گردید که دست‌های پلید آمریکا و انگلیس و اسرائیل را رو کرده و در جامعه‌ی جهانی آنان را بی‌آبرو نماید، جشنواره‌ی فجر که نماد مبارزه با امپریالیسم جهانی است، در اقدامی تلافی‌جویانه، سیمرغ بهترین فیلم را بدان اهدا نمود تا ثابت کند که بیش از یک دورهمی سینمایی «عست» و اصلا هم زدوبند و تقسیم جایزه در پشت پرده‌اش وجود ندارد.

کودک با خودش حلاجی می‌کرد: لباس‌ها که می‌گویند تن بهروز هست... آن پروژه‌ی مهمش هم که کسی جرأت ندارد، راجع به آن تحقیق کند چون بالاخره هرچه باشد خود بهروز، کلی انقلابی است و کلی لباس تنش هست، قاعدتا باید حداکثر یک سوءتفاهم بوده باشد و اصلا خودش هم که گفته آن کار مال او نبوده و پول‌هایش را هم برده پس داده است... یک فیلم خیلی تلخش به اسم زهرمار را هم که با یک فیلم خیلی شاد دیگر جبران کرده و یک کار خیلی مهمی هم دارد که شهید هم از او تعریف کرده است...

کودک به این نتیجه رسید که خودش بوده که توهم توطئه داشته و برای همین هم، همیشه همه به او می‌گفتند پس کی می‌خواهی بزرگ بشوی و عاقل بشوی و چارچوب‌های نظری‌ات را کنار بگذاری؟! و این شد که از آن به بعد کودک، تصمیم گرفت که لباس‌ها را دقیق‌تر نگاه کند تا قصه‌ها را بهتر بفهمد...

البته به نظر نمی‌آمد که منظور کودک هم فقط این مدل دعواهای فرمالیستی روی شیوه‌ی داستان‌پردازی باشد. شاید او می‌خواست بگوید که وقتی بیش از 10 شخصیت در بیش از 5 قصه و خرده‌قصه‌ی نامربوط، کنار هم گرد آمده‌اند لابد یا نویسنده قصه گفتن بلد نبوده یا چیزهای دیگری آن قدر ذهنش را مشغول کرده بوده که نتوانسته قصه را خوب جمع‌وجور کند.

وقت کودک تمام شد و لباس پادشاه، خیلی زیبا به نظر می‌آمد و همه، «از بچگی» لحاف چهل‌تکه را دوست داشتند و «نخ تسبیح» هم به نظرشان چیز غیرلازمی بود...

 


پ.ن.1: این یک متن طنز است همراه با شوخی‌های یک کودک نسل‌سومی با یک کارگردان محبوب سینما :)

پ.ن.2: عنوان مطلب و بخشی از قصه، از گفت‌وگوهای نویسنده‌ی متن با برنامه‌ی «سینمامعیار» رادیو گفت‌وگو برگرفته شده و تبعا مقصود طنز است.

پ.ن.3: الگوی قصه‌واره‌ی این متن، تابع النعل بالنعل قصه‌ی فیلم «مرجان‌نامه» است :) بنابراین جز بخش‌های کج‌نویس متن، باید بقیه را با صدای راوی فیلم بخوانید.

پ.ن.4: اینجا فیلم جذاب دیگری از بهروز...

پ.ن.5: گزارش کاملی نیست اما خلاصه برنامه ی رادیویی سینمامعیار را اینجا بخوانید.

نظرات  (۹)

سلام علیکم :
ضمن تبریک به مناسبت میلاد با سعادت علی ابن موسی الرضا
با مطلبی در مورد توکل به روزیم
ممنون میشم سر بزنید
اجرکم عندالله
احسنت!!!!!!!
پس فسفراتو اینجا میسوزونی.... :)
پاسخ:
قربان شما!
سینمای ایران فسفر لازم نداره، یه چندتا سیستم عصبی یدک لازم داره.
شما وبلاگت رو معرفی کن، فسفرامو میارم دم درش، ذبح میکنم :)
  • محمدجواد طالبی
  • سلام 
    از عنایت شما نسبت به حضور تلفنی در برنامه سینما معیار سپاسگزار و ممنونم 
    اگر نسبت به برنامه ( فرم و محتوا ) نکته یا نکاتی داشتید مشتاق شنیدن و استفاده هستم 
    طالبی / تهیه کننده برنامه 
    پاسخ:
    سلام علیکم

    از برنامه ی خوب شما و دغدغه تان نسبت به اوضاع سینمای ایران، و همچنین از این که این فرصت رو در اختیار بنده قرار دادید، تشکر می کنم.
    ان شاءالله پس از پیگیری چند قسمت دیگر برنامه و دقیق و پخته تر شدن نظراتم، اگر نکته ای بود خدمتتان خواهم فرستاد.

    یاعلی
    سلام
    خداقوت 
    لااقل تابلو نمیکردی که با مسئولین برنامه دستتون تو یه کاسه بوده تا افخمی مظلوم و ساده دل و نجیب و بیچاره رو که خالصانه داره واسه این انقلاب میزنه.... اِ ببخشید، زحمت می کشه، مچل خودتون کنید! اونم جوابتون رو با دندان شکنانه ترین حالت داد خب! چوب خداصدانداره.
    پاسخ:
    سلام علیکم
    ممنون
    از شانتاژ بپرهیزید! :) دست کی با کی تو یه کاسه است؟؟!!
    نه من قبلا این بندگان خدا رو می شناختم نه این بندگان خدا، بنده رو. تازه مجری برنامه هم حمایتی برخورد کردن و منتقدینِ مدعوشون هم در بخش هایی... کلا فضای برنامه خیلی خوب و تعدیل شده بود و همون طور که در متن اومده، کودک توهمی شون بنده بودم.

    آقا چوب خدا درد داره ها!!!
    سلام
    آخرش به اینجا می‌رسیم که باز هم سوالهای بی جواب!
    پاسخ:
    سلام علیک

    آره خب ولی آخرتَرِش، قشنگ تر از این حرف هاست... آخرش پره از خنده های تلخ فکورانه.
    آخرش سینمای ما پر میشه از کودکان متوهم بازیگوش که نظام شاهنشاهی رو برخواهند انداخت. :) «انقلاب سوم» که یادته...
    آخر قصه همیشه خوبه. مثل اون شخصیتی که آخرین دیالوگش قبل از مرگ این بود: Good men should always win... *



    * «هری تریمبل»، پیرمردی که در فیلم «مجستیک»، «پیتر اپلتون» را با پسرش «لوک» اشتباه گرفته بود.
    راضیم :)

    پاسخ:
    هدف ما جلب رضایت شماست :)
  • محدثه پیرهادی
  • فعلا که دوستان نیت کرده اند که بهروز افخمی باید "جذب حداکثری" بشود مبادا که خدای نکرده از دست "انقلاب اسلامی" ناراحت بشود و دوباره برود فیلم های بد بد بسازد و خدای نکرده یکی از فیلمسازان ِ قدر قدرت ِ سینمای انقلاب اسلامی!! کم بشود! خود ِ آقای افخمی هم ظاهرا از این بازی بدش نمی آید! خیلی خوب دارد با بچه حزب اللهی ها عکس یادگاری می گیرد. من نه نیت خوانی می کنم نه می خواهم دلایل این تغییر رویکرد افخمی را موشکافی کنم. من فقط می دانم که افخمی کارگردان ِ فرزند ِ  صبح است. و این قدر می فهمم که اگر کسی کار خوبی انجام داد، (فرض بگیریم که آذر شهدخت فیلم خوبی است که از نظر من نیست ابدا) باید از کار خوبش تقدیر کرد و لازم نیست خود ِ طرف را که سابقه ی ایدئولوژیک روشنی دارد حلوا حلوا کنیم. و به زور تلاش کنیم به عالم و آدم اثبات کنیم که فیلم بی سر و تهی مثل آذر پرویز... قصه دارد!

    چیزی که مرا خیلی خیلی می سوزاند، تصور قهقهه های بلندی است که افخمی و رفقایش به ریش و ریشه ی ما می زنند در جمع های خصوصی شان...! 

     

    پاسخ:
    هر اتفاقی که در جبهه ی فرهنگی انقلاب می افتد، محصول برهم نهی روش های من و او و شما است و این یعنی این که بهتر است که در جبهه ی خودی، سر این موضوعات یک بار دیگر، خودی و غیرخودی درست نکنیم. راجع به این موضوع صحبت کرده بودیم و روی دیگر سکه اینی است که بعد از مجموعه ای تفکرات زنجیره ای به آن رسیدم؛ که باید هر خلایی که هر جا هست تا جایی که می توانم پر کنم. می دانم نظر شما هم چیزی غیر از نباید باشد...

    به نظرم طبیعی بود که سر کسی مثل افخمی و هر کس دیگری که سیاستش، یکی به نعل و یکی به میخ است، چنین اختلافی در جبهه ی خودی دربگیرد. خیلی طبیعی است چون اگر نبود که اصلا فایده ی سیاست یکی به نعل و یکی به میخ چه بود؟! بعضی حرف ها هم مال فضای درونی است. وبلاگ، رسانه است...

    خیلی موافقم که ما نباید این مقدار شخص-محور باشیم. آقا! خب مگر چه اشکال دارد که فیلم- محور حرکت کنیم؟! فرزند صبح، یک فاجعه است، آذر، شهدخت.... یک اثر بی ارزش است که فقط با شانتاژ بزرگ شده، عروس، یک چیز دیگر، شوکران یک جور دیگر... افخمی چه مولف باشد و چه نباشد، هنرمندی است که با تغییر ذائقه و تفکراتش باید نوع مواجهه با او را تغییر داد.

    یک بار توی صفحه ی پلاسم نوشتم که برخی را که می بینم خیلی ناخودآگاه یاد آیه ی «وإذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا وإذا خلوا إلى شیاطینهم قالوا إنا معکم إنما نحن مستهزئون» می افتم بدون این که دوست داشته باشم این یادآوری را باور کنم اما الان می گویم که حتی اگر بنا را بر باور بگذاریم ادامه اش مهمتر است: «الله یستهزئ بهم ویمدهم فی طغیانهم یعمهون».
     شاید ما گول بخوریم و خاصیت این روش ها هم همین است اما خدا خودش می داند چه می کند.

    بیا برای قهقهه و گریه ی سایرین ارزش قائل نباشیم حتی اگر دردآور باشد...
    من هنوز ندیدم فیلم رو.ولی یکی ازاساتیددر کلاس روزنامه نگاری سامانه ی تحلیل محتوامی گغت,فیلم خوبیس.به عنوان فیلم اقتباسی.چون ما فیلم اقتباسب اصولانمی سازیم.این کار خوبیه.فاطمه این شانتاژدقیق یعنی چی?مطلبت از نظر فرم خیلی خوب بودولی تا فیلم رو نبینم راجع به محتواش نظر بدم.راستی مشکات قبول شدم ..بالاخره....و کلی بچه های با مدارج علمی کذا پاشدند اومدن هم کلاسی ما شدن,یکیشون که لندن بوده ارشدشو...خدا همه مون رو همدلی و علم حقیقی عنایت کناد.
    پاسخ:
    زهرا جان! فکر میکنم وقتشه به این باور برسیم که شکل گیری بخش عمده ای از ذهنیت ما نسبت به موضوعاتی که با اونا درگیری مستقیم و کارشناسانه نداریم، محصول کار رسانه ها و حرف و حدیث هاییه که این ور و اون ور میشنویم و این خیلی هم ربطی به استاد و دانشجو بودن نداره. من که استاد بزرگواری رو که شما گفتی نمیشناسم اما به نظرم کمتر کسی هست که واقعا رمان مرجان شیرمحمدی رو خونده باشه. اصلا از من میپرسی عمده انگیزه ی افخمی هم احتمالا بالا بردن فروش رمان بوده :) حالا شما بگو من توهم توطئه دارم! چیزی نیست که! خود افخمی هم گفت من قصه بلد نیستم! و هنوز هم من و بهروز با هم دوستیم :))
    به قول سهراب:
                           یک نفر دیشب مُرد
                                          و هنوز نان گندم خوب است!

    اصلا درود بر مخالف بی سواد من که بره به جهنم! :))

    شانتاز از کلمه فرانسوی chanterگرفته شده و در حوزه های مختلف واژه شناسی و اخلاقی و سیاسی معانی نسبتا مختلفی داره اما در حوزه ی رسانه ای عمدتا جایی استفاده میشه که کسانی (عمدتا ژورنالیست ها) به قصد گرفتن یک امتیاز سیاسی یا... با موج تبلیغات، فرد یا جریانی رو تحت فشار قرار بدن تا به خواسته شون برسن.
    اگر منظورت مدل استفاده منه که شوخی بود یعنی چون دوستمون گفته بودن که من در ارتباط بودم و خب این بار رسانه ای ایجاد میکرد روی نظراتی که نسبت به افخمی داشتم و رویکرد کلی برنامه سینمامعیار، اینه که منم به شوخی و البته کمی هم جدی گفتم شانتاژ نکنید... شما جدی نگیر!

    بحثای فرم و محتوایی من رو از کوره به در میبره ها! الان دارم خودم رو کنترل میکنم :))

    باریکلاح! آفّرین! مرحباً بکنَّ! ان شاءالله که به حق منزلت واژه ی مشکات در آیه ی نور، خدا همتون رو به نور علم حقیقی هدایت کناد. آمین.

     این البته درسته ،رمان معروفی نبوده.واقعا هم تبلیغ شده براش .البته خوب در بعضی کشورها تعداد رمان ها و کتاب هایی  که مشهور می شوند خیلی بیشتره.شاید بهتر بود از کلمه محتوا و فرم استفاده نمی کردم.مقصودم این بود که مطلب خوب نوشته شده بود واقعا ولی چون فیلم رو ندیدم درباره صحت و سقم انتقاد وارد شده اظهار نظری نمی کنم .یکی از دلایلی هم که تا به حال ندیدم شاید این باشه که دوست داشتم اول اون رمان غیر معروف رو بخونم بعد فیلم رو ببینم که فرصت نشده دنبالش بگردم.متاسفانه پیدا کردن کتاب همیشه از فیلم سخت تره.بله حرف اولت رو خیلی قبل تر از ورود به دانشگاه بهش رسیدم و سعی کردم بقیه رو هم به این نتیجه برسونم .منتها خوب این استاد ما به نظر تعلق خاطری به کارگردان نداشت تنها به همون علت که گفتم توصیه به دیدن کرد.قحطی کار اقتباسی. منم مثل عده ای از مخاطبین خاص ترجیح می دم بعدا از آمدن فیلم ها به بازار فروش خانگی فیلم ها رو ببینم ...البته یکسری دوستان زرنگی کردند و در جشنواره فیلم ها رو دیدند.متاسفانه من فرصت نکردم

    ممنونم از دعایت

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی