سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

دو-سه شب پیش آقای مجری برای اولین بار در طی همه‌ی این سال‌ها، از آن منبری که همیشه خیلی شیرین رویش می‌ایستاد و موعظه می‌کرد، یکهو پایین آمد و هم‌ردیف شیطنت یا بهتر بگویم خباثت برخی کاراکترهای دیگر قرار گرفت و از هر طریقی تلاش می‌کرد دختر صاحب‌خانه را از ازدواج منصرف سازد تا خانه‌ی اجاره‌ای را از چنگش در نیاورد. با این که این تغییر 180 درجه‌ای تاکتیکی، می‌توانست برای من که این شب‌ها خیلی با مجموعه‌ی کلاه‌قرمزی همراهم، گران بیاید و آن قدر سنگین باشد که بدجوری به آن بتازم اما بهلول‌وارگی مظلومانه‌ی «جیگر»، چنان جای خالی آقای مجری را پر کرد که حدس زدم نویسندگان مجموعه به این فکر کرده بودند که نباید بگذارند لااقل مربی من یکی نابود شود؛ تنها فرقش این است که الان جای یک انسان، یک الاغ قهرمان من است... الان صدایش می‌آید: جیگرم! جیگرم! جیگرم!... البته وقتی شب در رخت‌خواب مدام می‌گفت کوفته‌ام، کوفته‌ام (از بس که موقع گفتن حرف حق، کتک خورده بود) باورم شد که خیلی جیگرتر از آن است که الاغ باشد.

دنیا، سراب است و ما، شترهایی سرگردان


پروانه‌ی سوخته را اطفاء حریق مکن!

پروانه اگر سوختن نمی‌خواست، به شعله نمی‌زد.

عشق پروانه به شمع، افسانه است...

پروانه فقط عاشق سوختن است؛ عاشق اتحاد عشق و عاشق و معشوق؛ اتحاد عقل و عاقل و معقول؛ پروانه، حکمت صدرایی را اشراق کرده؛ عاشق وحدت است.

آتش، پروانه را نمی‌سوزد؛ به آغوشش می‌کشد و بر او گلستان می‌شود حتی اگر بر میخ، مصلوب شده باشد...

پروانه در رقص احتراق، دست به گریبان شعله است.

پروانه‌ی سوخته را اطفاء حریق مکن...


به بهانه بحران مینی مالیسم در سینمای سال 94


در آستانه‌ی آغاز سی‌وچهارمین سال سینمایی، جشنواره‌ای پشت سر گذاشته شد که بناست به عادت مرسوم، با فرافکنی بحران‌های درونی خویش به جامعه، به نوعی خود را فیلم‌درمانی کند حال آنکه به یقین، مسیر درمان این نیست. آن چه در پی می‌آید تلاشی است در جهت واکسیناسیون مخاطبان آگاه، پیش از شیوع ویروس مینی‌مالیسم...

آن زمان که مینی‌مالیسم، همراه با گاری شکسته‌ی مدرنیسم پس از نیمه‌ی قرن بیستم، به سمت عرصه‌ی ادب و هنر می‌تاخت، کسی فکرش را هم نمی‌کرد که روزی یکی از واگیردارترین بیماری‌های فراگیر سینمای ایران شود؛ سینمایی که علی‌القاعده باید به واسطه‌ی فرهنگ ملی و عادات بومی، روش‌های ساده‌تر، صادقانه‌تر و عمیق‌تری را برای قصه‌گویی برگزیند. اما حالا چند سالی است که فیلم‌نامه‌نویسان وطنی آموخته‌اند که خلأها و گسست‌های فکری و مهارتی خویش را با روش‌های رندانه‌ی مینی‌مالیستی، روکش کنند تا هر جا که به عللی از جمله عدم پژوهش کافی، از شخصیت‌پردازی کم آوردند با کاهش اطلاعات، مخاطب را مجبور به خودجاهل‌پنداری در فهم فیلم کنند. از سال‌ها پیش شعار «کم، بیشتر است»، نقطه‌ی عطف تغییر نگرش در بسیاری از شقوق هنری شد و حقا هم باید گفت که در برخی چون معماری، مجسمه‌سازی و... منجر به خلق آثار خلاقانه‌ی بسیاری گردید اما مثل هر حرکت آوانگارد دیگری، سندرم تازه‌به‌دوران رسیدگی، خطرات و تهدیدهایش را دامنگیر دانشکده‌های هنر ما نمود.


این مطلب را در سایت سینماانقلاب بخوانید.