سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

۱۴ مطلب با موضوع «نظریه پردازی» ثبت شده است

در یک حرکت معکوس، به جای این که پست وبلاگم را در صفحه‌ی پلاسم به اشتراک بگذارم، تصمیم گرفتم آخرین نوشته‌ی پلاس را در وبلاگم ارجاع دهم، باشد که بهانه‌ای گردد برای جبران ‌مافات!

البته کلا باز نشر هر مطلبی از هر رسانه‌ای در یک مدل رسانه‌ی دیگر، چیزی نیست که مورد تأیید تئوری‌های شخصی من، در باب رسانه باشد و در آن‌ها بگنجد اما هر قاعده‌ای را هم، استثنایی است و حالا که حرف این شد، باید بگویم که با وجود نزدیکی غیرقابل انکار دو رسانه‌ی شخصی شبکه‌ی اجتماعی و وبلاگ، تفاوت‌های ظریفی نیز دارند که گاهی با استفاده‌ی همگون و هم‌شکل برخی کاربران از هر دو، این تفاوت‌ها نادیده گرفته می‌شود و به حاشیه می‌رود.

البته به من چه!... شاید هم این یک چیز شخصی است واقعا...




باب سایگی:

که محسوسات از آن عالم چو سایه است          که این چون طفل و آن مانند دایه است

شرح نقش شوریدگی در خلق هنر، شرح بخشش فوت و فن عشق است به شعر تا دور بماند از قافیه‌اندیشی. آن کس که به لفظ می‌اندیشد و دغدغه‌ی واژه، ذهنش را تسخیر کرده، چیزی برای خلقت ندارد. لفظ –و به همان قرینه ایماژ-، سایه‌ای از آفتاب معنی است که بر جان هنرمند می‌تابد و نباید چنین پنداشت که هنرمند در آن مقام، خریداری است که به بازار مکاره‌ی الفاظ و تصاویر درآمده تا برای مقصود خویش، واژه‌ای را از ویترینی برداشته و در سبد بگذارد بلکه او واله و حیران ادراکی است که بی‌اختیار در او تجلی می‌کند.

باب دریچگی:

هر آن معنی که شد از ذوق پیدا          کجا تعبیر لفظی یابد او را

قلب هنرمند، مشهد شهود معرفتی عقلانی است که پیشتر آن را کسب کرده یا دقیق‌تر باید گفت که به او هبه شده است و نباید چنین پنداشت که قلبی که به مقام شهادت حقیقت راه یافته، معبر و مجرای ظهور آن است بلکه هنرمند، خود مشهد و مجلای معرفت خویش است. هنرمند با کسب معرفت عقلی، دریچه‌های نزول معارف را به روی خویش باز می‌کند اما آن چه که خلق اثر هنری را موجب می‌گردد شهادت وی بر آن معرفت عقلی است. چه بسیار بزرگانی که در وادی عقل و معارف فکری و فلسفی، فَرَس رانده‌اند و بسا که در منزل‌گاه‌های رفیعی هم نزول اجلال کرده‌اند اما در وادی هنر از خاموشانند. اثر هنری، تجلی‌گاه مشاهدات قلبی هنرمند است و قلب هنرمند، تجلی‌گاه معارفی که بر عقل او سیطره یافته‌اند.

باب شورید‌گی:

فوت و فن عشق به شعرم ببخش      تا نشود قافیه‌اندیشه‌تر

خلقت بشری، در طول خلقت خداوند و به اذن الهی است و خلقت به یکباره اتفاق می‌افتد. پس چنین نباید پنداشت که بر فرایند ادراک تا خلق اثر هنری، ترتّبی زمانی یا حتی به تعبیری معرفتی حاکم است. در فرایند خلق اثر، هنرمند در مقام جمع و اتحاد است و خودش از محتوایش و از فرمش قابل تمیز و تفکیک نیست.

 

 


پ.ن: برخی آثار پیشینیان ما واقعا مقالات نظری هستند که به شکلی هنری و ادبی عرضه شده‌اند از جمله «گلشن راز شیخ شبستری» که به نظرم شدیدا برای بازتعریف‌های هنری مسائل روز ما به کار می‌آید؛ خصوصا این باب در نسبت عقل و شهود و این یکی در باب اصطلاحات شاعرانه‌ی عارفان و این دیگری در بیان ماهیت صورت و معنی.

بدیهی است این که من این ها را خوانده باشم لزوما بدان معنا نیست آن ها را فهمیده باشم.

پ.ن.2: پرسش جدی و مهم جدیدم این است که اگر این بزرگان الان بودند، احتمالا این حرفهایی را که مثلا در دیوان‌ها و مثنوی‌ها و غزل‌هایشان گفته‌اند، در قالب مقالات علمی-پژوهشی و علمی-ترویجی و غیره می‌ریختند و می‌فرستادند برای این‌ور و آن‌ور وISI  و امثالهم یا همین شکلی طرحشان می‌کردند؟ واقعا. جدی؟

به نظرم بهتر است بحث را از آن جا آغاز کنیم که میزان دخالت سلیقه در نقد و تحلیل فیلم چقدر است؟

مایلم ابتدا دو مفهوم «نقد فیلم» و «تحلیل فیلم» را از یکدیگر متمایز کنم تا در ادامه تشریح و تفکیک مسائل ساده‌تر گردد.

تحلیل فیلم: واکاوی و تشریح مفاهیم مورد اشاره در یک فیلم بر مبنای شناخت عناصر تصویری مؤثر در انتقال مفاهیم پدیده‌ی تصویر متحرک و در یک لایه عمیق‌تر از طریق نشانه‌شناسی

نقد فیلم: ارزش‌گذاری و نسبت‌سنجی مفاهیم تحلیل شده با مبانی اعتقادی که منتقد بدان‌ها پایبند است.

وقتی کسی در میدان مبارزه تنها مانده و از جامعه شاکی است علی القاعده، «سرپیکو» می‌بیند یا کمی کثیف‌ترش «راننده تاکسی» یا کمی مؤمنانه‌ترش «مردی برای تمام فصول»؛

کسی که در مبارزه قهرمانانه، تنها بوده و هست و خواهد بود قاعدتا می‌رود سراغ وسترن‌ها به خصوص وسترن اسپاگتی با سرجیو لئونه و کلینت ایستوود؛

کسی که در مبارزه تنها مانده و با خودش نوعی جنگ عقیده دارد «هفت سال در تبت» کنار دستش هست و «آخرین سامورائی» و «تماس»؛

کسی که در مبارزه تنها مانده و فشار نوستالژی‌های عارفانه‌اش، زندگی اجتماعی را برایش سخت کرده چیزی برای تماشا ندارد الا «از کرخه تا راین» و «آژانس شیشه‌ای»؛

کسی که می‌خواهد مثل آدم در مبارزه تنها باشد فقط هوس «دیده‌بان» می‌کند.