سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

دردمندانه...

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۱۳ ب.ظ


من یکی دوباری، تشییع مرده‌ها شرکت داشته ام. مراسم ویژه‌ای است برای بازگشت به خود... در میان سکوت تو و ناله‌ی آدم‌ها، درک هولناکی حاصل می‌شود از این که روزی بی‌بروبرگرد آن بالا خواهی بود، روی شانه‌ها... در این جور مراسم باید فقط به دنبال خودت بگردی و از هر چیزی که تو را مانع رسیدن به این درک است، دوری کنی و یا اگر می‌توانی عبور کنی تا تمرکز ذکر، حاصل آید.

من چندین بار، در تشییع خودم شرکت داشته‌ام. بیش از شماره‌ی انگشتان دو دست شاید... اگر عامل خودآگاهی، موانع را تشدید نکند و مراسم، سادگی صادقانه‌اش را حفظ کند، ذکر، بالبدایه حاصل است. نیازی به جان کندن برای تمرکز نیست. شهدا جلوجلو می‌روند و تو را روی دوششان حمل می‌کنند و برایت لااله الاالله می‌خوانند. باید خودت را به ایشان بسپاری؛ که زنده‌ها ، می‌دانند چه می‌کنند. تو، مرده‌ای که فکر می‌کنی داری کار می‌کنی. تو آن بالایی؛ روی دوش کاروانی از شهدا که برایت دم گرفته‌اند و تو، خام، می‌پنداری که مسئولیتت آن است که پیام شهدا را که «با دستان بسته، دیگر رفته‌اند» تا تو  «با دستان باز، بمانی»، به گوش مردم برسانی؛ تو که فکر می‌کنی آرمان‌گرایی تحسین‌برانگیزت، بدخطی و بی‌هنری شعارنوشته‌هایت را خواهد پوشاند... تو که فکر می‌کنی خشم احترام‌برانگیزت از غفلت از آرمان‌ها، برای ابرازش به هر شیوه و سبکی، پیش چشمان دریده‌ی هزاران رسانه‌ی گرگ‌صفت، کافی است... تو که عجب ایمانت به غیب، به دام ماده‌گرایی‌ات انداخته و بی آن که بدانی، بی‌ فهم اندکی از هنر و زیبایی که با شهادت، گره علی‌الاطلاق خورده است، هر راهی را برای ابراز نظرت مجاز می‌شماری...

تو! ای پندارهای خام مرده‌ای که تشییعش می‌کنند تا همین حوالی، در میان ماتریالیسم نقاب زده‌ی تکبر، به خاکش بسپرند...

با توام! ای من سطحی! با منم! ای توی بی حوصله! می‌بینم که شهدا دارند آگهی ترحیمت را، آگهی ترحیمم را چاپ می‌کنند...

*****

من دیگر نمی‌توانستم تمرکز کنم. چشمم به شعارنوشته‌هایی بود که قدم به قدم با جمعیت، پشت سر شهدا متراکم‌تر می‌شد و برق بدسلیقگی‌شان، چشم را از نور شهدا می‌ربود و گوشم به اشعاری معطوف بود که در همهمه‌ی بی‌کیفیتی بلندگو، نه می‌شد آن را شنید و نه می‌شد آن را فهمید. در دوگانه‌ی آزاردهنده‌ی شنیدن و نفهمیدن؛ دیدن و درک نکردن، گم بودم...

 

پ.ن.1: نشناختید مردم ما را ؛ نشناختید!...

تا دیر نشده تصورتان از واقعیت مردم را با محض واقعیت، تطبیق دهید وگرنه آن استکباری که مخاطب این جمله است از شعبه‌ای از درون‌تان برخواهد خواست.

ای دریده پوستین یوسفان

گرگ برخیزی از این خواب گران...

پ.ن.2: کسی که به شهدا وصل شد، می‌فهمد باید با برجام و عاملینش چه کند اما کسی که در حجاب حب و بغض نسبت به چنین مسئله‌ای مانده باشد، نه تنها به درک مقامات شهدا راهی ندارد بلکه حتی موضع‌گیری درستی هم در مسائل مستحدثه نخواهد داشت. صدرا بگیرید که اگر صدرا گرفتید، نودهم پیش ماست.

پ.ن.3: شهادت، هنر مردان خداست و هنر شهید، آن است که نظر می‌کند به وجه الله و وجه الله، امام زمان توست و هیچ بشری را، یارای نظر کردن در وجه الله نیست الا به این که اگر کوه هم هست، در خود مندک شده باشد...

 

  • نگران

نظرات  (۱)

  • یه غریبه از...
  • تمایلی برای گذاشتن این نظر نداشتم چون کلا آدم صلح طلبی هستم اما فقط برای اینکه متاسفانه از بیماری خاصی رنج می برم که نمی توانم در میان کلام زبان در کام گیرم جایی در صحبت با دوستی از شما و پ.ن اولتان یاد کردم به این مضمون که فلانی که نخبه فرهنگی است انقدر ساده می بیند و مجبورم برای اینکه آنرا غیبت می دانم و یک ساعت قبلش قول داده بودم غیبت نکنم برایتان این نظر را بگذارم
    آیا شما مطمئن هستید که مردم را شناخته اید؟! ظاهرا توهم ما بیشماریم یا ما ... در همه وجود دارد.  چه در سبزها چه در امت حزب ا.. و چه در دوست داران پاشایی. ایثار مقدس است و غالب آدمها مقدسات را تقدیس می کنند و این مرتبه فوق العاده ای از انسان و انسانیت نیست. اما امان از وقتی که پای جان و مال پیش بیاید. کوفه،‌مسلم،‌ حضرت صادق علیه السلام، قیام، تنور نان و در آخر غیبت.
    آیا شما مردم ما را شناخته اید؟! 
    پاسخ:
    ممنون از این که نظرتون رو لطف کردین و به اطلاع بنده رسوندید و نکته این که صلح طلبی هیچ منافاتی با نظر دادن نداره، خصوصا زمانی که کسی نظری داده و شما خودتون رو نسبت به نظر اون آدم مسیول میدونید...
    راجع به سوالتون باید عرض کنم که خیر. بنده ادعا نکردم من مردم رو میشناسم و قطعا مخاطب جمله، قبل و اول از همه خودمم. من اساسا مطالبم رو برای خودم مینوسم چون مخاطب جدی نداره این وبلاگ. بنابراین همیشه چهره ای که توی ذهنم داره مطلبم رو میخونه خودمم. من حتی گاهی برای خودم کامنت میذارم، میتونید بگردید ببینید. البته اثرات این ویژگی بنده همین الانم در متن هست اون جا که نوشته: "با توام! ای من سطحی! با منم! ای توی بی حوصله!" اصولا خودم رو متجلی در همین قشری میبینم که نقدشون کردم.
    ضمن این که اون رو هم یکی دوبار با ضمیر متکلم مع الغیر نوشتم و پاک کردم و آخر دیدم این جوری گفتنش بهتره چون من که میدونم مخاطب خودمم...

    پ.ن: من در هیچ مسئله‌ای، در هیچ حدی و به هیچ شکلی نخبه نیستم و از نخبه بودن هم متنفرم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی