سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

یک نظر شخصی

پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ب.ظ

«خاطره‌نگاری»، «تاریخ شفاهی»، «ادبیات مقاومت»، «روایت زنانه از جنگ»، کلیدواژه‌های نوزاد اما سریع‌البلوغی هستند که این سال‌ها تبدیل به سلسله‌گردانان رساندن قافله‌ی هنر و ادبیات کشور به موج جریان مقاومت مردمی در سطح منطقه و جهان شده‌اند. عباراتی که به واسطه‌ی عطف توجه از دنیای درونی و شخصیِ پرابهام و بی‌هدف و سرگردان شبه‌روشنفکران داخلی، به زندگی و سلوک رزمندگان و شهدا و خانواده‌های ایشان، می‌رود تا مرزهای کشور را درنوردیده و تبدیل به تجربیات عملی موج مجاهدان پیش از ظهور در جای‌جای زمین گردد و ضمنا با خلق جذابیت ریشه‌یافته در حقیقت، ناشرین داخلی را از ورشکستگی اقتصادی و جامعه را از ورشکستگی فرهنگی نجات دهد. اگرچه هنوز ظرفیت این دست کتاب‌ها برای ترجمه و صادرات از سوی نهادهای مسئول شناخته و یا جدی گرفته نشده اما آن چه دست‌کم از وضعیت کشورهای منطقه برمی‌آید نشان می‌‌دهد که سرمایه‌گذاری در بازار جهانی این نوع کتب قطعا با شکست مواجه نخواهد شد. مردانی از جنس «بابانظر» و «نورالدین» و زنانی از جنس «دا» و «دختر شینا»، حقایقی هستند که در ظاهر خاطره‌ای اثرگذار عرضه می‌شوند و در قامت تجربه‌ای شوق‌آفرین و سازمان‌دهنده، خود را تکثیر می‌کنند.

از همین باب است که صرف خاطره‌نگاری به دور از هرگونه پرداخت حسی مضاعف توسط گردآورنده و یا نویسنده‌ی خاطرات می‌تواند در حجم و عمق تاثیر، نقشی به‌سزا داشته باشد و این مسئله‌ای است که مشخصا می‌توان در نمونه‌ی «دختر شینا» به بررسی آن پرداخت. زنی که دردانه‌ی خانواده‌ی پدری است در ورودی تقدیری به شرایط جنگی، عبور از انفعال به نقش‌آفرینی را می‌آموزد و البته باید دانست که شیوه‌ی این عبور، قطعا منحصر در یک شمایل نیست چنان که اگر بنا به همین توضیح یک‌خطی باشد «اسکارلت اوهارا»ی «بربادرفته» را نیز می‌توان از شمایلی دیگر در نظر آورد. از زنی که به شخصه اسلحه در دست می‌گیرد تا نه حتی از خویش که به حکم واجب کفایی در صحنه‌ی رزمی که از مردان خالی گشته از ایمان و زمینش دفاع کند، تا زنی که در نقش پزشک و پرستار، تا خط مقدم جبهه درگیر جنگ می‌گردد، تا زنی که در پشت جبهه انواع خدمات‌رسانی به رزمندگان و جبهه‌ها را سازمان‌دهی می‌نماید و تا زنی که تنها به واسطه‌ی حضور پدر، برادر، همسر و پسرش درگیر جنگ می‌شود، همگی دست‌کم در لایه‌ی پرداخت داستانی، سوژه‌های پرقدرتی هستند اگرچه آن جا که داستان بر شالوده‌ی حقیقت –آن چنان که موسوم است به خاطره‌نگاری-  بنا شده باشد، شاید فراوانی جامعه‌شناختی هر دسته، بتواند مبنایی برای فراوانی پرداختن به هر سوژه باشد تا شمایل کلی حقیقت تاریخ را بعدها بتوان در توزیع وزن سوژه‌ها در داستان‌ها و خاطرات جست‌وجو کرد.

اما آن چه دغدغه‌ی راقم این سطور است نه ارزش‌گذاری شکل و شمایل عبور از این انفعال و پرداختن به این که کدام دسته از بانوان نام‌برده ارجح و برتر هستند، که ارزش و اهمیت مهارت پرداختن به هر سوژه است. حتی اگر الگوسازی از این خاطره‌نگاری در جریان مقاومت را هم کنار بگذاریم باز هم تنها از زاویه‌ی قدرت پرداخت ادبی، اثری چون «دختر شینا» اثری قابل بررسی خواهد بود. عریانی شیوه‌ی نقالی نویسنده از توصیف احساسات و کمبود ظریف‌کاری در تجلی بخشیدن به اسکلت خشک صرف نقل خاطره و پیشبرد داستان و وقایع، به لذت خواندن «دختر شینا» زخمه می‌زند و کم کردن حجم توصیفات از لحظات شیرینی چون بازی بچه‌ها و اتفاقات هیجان‌انگیز و در عین‌حال رعب‌آوری چون نحوه‌ی برخورد ایشان با حضور در خط مقدم جبهه، تلخی به دنیا آمدن سه فرزند ناخواسته و شرایط سخت بارداری و وضع حمل را در کام خواننده باقی می‌گذارد؛ شرح احساسات در عاشقانه‌ای که قرار است وصال‌های کوتاهی باشد در میان انبوه فراق‌ها، فقط کمی زاویه‌ی دید بالاتر می‌طلبد تا داستان، حقیقت عرفانی خویش را برای هر دو سوی این رابطه در نظر خواننده متجلی سازد. «دختر شینا» دست‌کم تا آن جا که به خانم محمدیِ موصوف در کتاب مربوط می‌شود، برهم‌نهاده‌ای است از فراق‌های متوالی، زجرهای تولد و پرورش پنج فرزند و ایثارِ تاحدی تحمیلی که پس از تلاش‌های بسیار همسرش برای اقناع وی نسبت به نقش او در جنگ، اتفاق می‌افتد و شاید تصویر بانوی برساخته در کتاب، تصویر چهره‌ی زنی باشد که هرگز نخندید الا به این که در چشمانش اشک بود و در دستانش آثار سختی.

نکته‌ی قابل توجه آن که منظور از پرداخت حسی، پروبال دادن خیال‌پردازانه به وقایع نیست که از این منظر، چنین تاکتیکی حتی در صورت زیباتر کردن کتاب، اگر بنا باشد چیزی به واقعیت اضافه و کم کند، لااقل در سبک خاطره‌نگاری مقبول و پسندیده نیست. جبران این برهنگی عاطفی فقط کمی دقت جست‌وجوگرانه‌ی گردآورنده‌ی خاطرات را می‌طلبد در این که احساسات متفاوت و گاه متضاد آدمی را از لابه‌لای وقایع پیچیده‌ای که درگیر آن است و گاه به وی فرصت بازگشایی‌شان را نمی‌دهد، بیرون بکشد و آن‌ها را به شکلی منطبق بر واقعیت و در عین‌حال با مهارت ادبی، تقریر نماید. بدون توصیف این عواطف بعید است حتی بتوان ادعا کرد که خاطره‌نگاری به واقعیت نزدیک شده چرا که واقعیت فقط خط داستانی و ترتیب وقوع حوادث نیست بلکه شرح نوسانات عواطف آدم‌هایی است که در بطن آن وقایع آزموده شده‌اند. از این جهت مثلا «همینگوی» را  به عنوان یکی از مؤثرترین نویسندگان در سبک وقایع‌نگاری ادبی، نه از آن رو که از خاطرات جنگ‌های نامنظمش در فلات‌های ایتالیا رمان بیرون می‌کشد، بلکه از آن رو که پس از خواندن آثارش می‌شود از ویژگی‌های شخصیت او تعریفی به دست داد، باید مورد توجه قرار داد.

البته به‌حق «دختر شینا» همچون بسیاری دیگر از خاطره‌نگاری‌ها، کتابی اثرگذار است و اگرچه خود، تا حدی از این خطر مصون مانده اما بیم آن می‌رود که برخی خاطره‌نگاری‌ها به تبع گیرایی خاطراتی که از زبان صاحب آن نقل می‌شوند و عدم جست‌وجوگری جمع‌آورنده‌ی خاطرات، ناخودآگاه به سمت‌وسوی تاثیر خود بی‌توجه باشند و آن چنان که از قدرت این نقالی‌های ادبی متوقَع است، ناخواسته حوزه‌ی نفوذ خویش را کاهش دهند.

بدیهی است که به زودی به قدرت اقتصادی و فرهنگی این دست کتب در خارج از مرزها پی برده خواهد شد و موجی از مطالعه و شوق شبیه شدن به قهرمانان این داستان‌های حقیقی و عطش بیشترخوانی از آن‌ها به وجود خواهد آمد و جریان نقد نیز خود را بخشی از این موج می‌بیند که به همراه آن و نه در خلاف جهت آن، تنها تلاش می‌کند تا به سهم خود مسیر عبور این موج را هموارتر گرداند.  

  • نگران

دختر شینا

نظرات  (۳)

  • یه غریبه از ...
  • سلام
    طبق معمول متن سختی بود بشدت در پرده و با احتیاط. اگر (و فقط اگر) برداشت من نسبت به احساس منفی نویسنده درست باشد: 
    در مورد دختر شینا بگمانم بشدت زنده بودن روایت که احتمالا بواسطه وفاداری راوی به خاطرات و واقعیت تعریف شده ، عامل تاثیر گذاری و قوت فوق العاده کتاب است. خیلی آدم ماوراء الطبیعه ای نیستم اما فکر می کنم  موج دختر شینا و اقبال به داستان که این روزها خیلی ها را با خود همراه کرده بی ارتباط به درگذشت صاحب اثر نباشد.  
    در بیان روایت، خاطره و تاریخ بگمانم صداقت راوی بسیار مهم است. چه بسا خاطره نگار در تحقیق خود و دخالت در ماجرا مصداق عبارت عامیانه «خواست ابرویش را درست کند چشمش را کور کرد» بشود. به هر حال بعید می دانم آدمهای غیر معصوم بتوانند بر تمام سنن الهی بگونه ای احاطه داشته باشند که واقعیت زندگی دیگران را در راستای اسطوره سازی بشیوه ای بازسازی کنند که خود منجر به فساد نشود. 
    این زندگی دیگران اگر زندگی لینکلن یا ... باشد البته برای من اهمیتی ندارد. اما وقتی صحبت از زندگی مجاهد راه حق و همسفرش است، حساسیت بسیار  بالا می رود. البته اگر صاحب خاطره و نویسنده یکی باشد می توان توقع داشت که صاحب اثر با تامل در درون خود و واکاوی وقایع و... به دخل و تصرف در آن بپردازد. هرچند باز هم نمی توان یقین داشت حک و اصلاح و...  منجر به صلاح شود.

    این روزها آدمهای زیادی هستند که  دختر شینا  را می خوانند و احساسات عمیق و شدیدی را تجربه می کنند. یادآوری برای آنها که خاطره ای از آن روزها دارند و روایت زندگی هایی غریب برای آنها که آن روزگاران را ندیده اند.
    نمی دانم اما من کلا از آن دسته از آدمهایی هستم که از حس زندگی عاشقانه و درک محبت عمیق و جاری میان امیر المومنین و زوجه ایشان همیشه محظوظ شده ام.  متاسفانه در داستان دختر شینا نه تنها خطری حس نمی کنم بلکه از همراه شدن با این دریای احساس خوشحالم.  

    پاسخ:
    سلام علیکم
    بله من هر وقت که محتاط میشم قلمم پیچیده و مبهم میشه. این بار هم علتش این بود که این متن برای رسانه ها نوشته شده بود، به سفارش خودشون. و من میدونستم که نباید مخالف باشم اما نمیتوانستم مخالف اشتباهی هم که در وجهی از رمان نهفته، یا حس میکردم که نهفته است، نباشم. راه رفتن روی این لبه ی محافظه کاری، نتیجه اش همین است. البته همین را هم نشر ندادند :)

    برای منم، دختر شینا جزو معدود رمان هایی بود که تقریبا بی وقفه خواندمش. (البته شایدم هم به خاطر تحویل دادن کار بود! ولی واقعا هم کشش داشت. از این جهت می گویم که من در رمان خوندن تنبلم)
    پس از این جهت کتاب خوبی بوده اما راست و صاف و ساده بخواهم بگویم، من اصلا شخصیت قدم خیر رو دوست نداشتم. زنی که مدام در خانه است، هر بار تنها چیزی که از او می بینیم این است که فقط در فواصل نبودن شوهرش، باری را زمین می گذارد که در فواصل بودن در کنار او، برداشته است. تازه حتی این طور هم نیست که این موضوع را به عنوان وظیفه اش بداند، یا از آن لذت ببرد و راضی باشد؛ همیشه در حال غرغر است و تقریبا همه ی فرزندانش را از بارداری های ناخواسته دارد... تقریبا هیچ جای داستان، خنده نبود، لذت نبود، چیزی از ماجرای او یادم نمانده که برایم وجدآور باشد و بخواهم شبیهش باشم... من البته به هیچ وجه درصدد تحقیر یا کوچک شمردن این سبک زندگی خصوصا برای زنان نیستم بلکه حرفم این است که کتاب آن را به بدترین وجه ممکن به تصویر کشیده است. همیشه درد زایمان و اعصاب خردی بارداری ناخواسته که حداقل 9 ماه ادامه دارد و شوهری که همیشه سر بزنگاه نیست و نبودنش هم درک نمی شود و بدبختی و بی اعصابی و ناراحتی و کارهای خسته کننده و...
    نمیتونید ادعا کنید که اینا رو فقط من توی کتاب دیدم چون ادعای من این است که در خوشبینانه ترین حالت 80درصد احساساتِ درجریان کتاب، این هاست.
  • یه غریبه از ...
  • و علیکم السلام
    حال و هوای بیننده، خواننده و شنونده در مواجهه با اثر هنری در درک او قاطعانه موثر است. این گزینه ای است که خوشبختانه مدتی بود به لحاظ ذهنی درگیرش نبودم ولی متاسفانه حالا باز هم...
    آدمهای دور و بر من که نظراتشان را در مورد دختر شینا داشتم (البته غالبا مذهبی هایشان) اما زبان به تحسین و تقدیر گشوده بودند. با کتاب گریسته بودند اما حماسه را هم حس کرده بودند


    امسال اربعین در کاروان چند دختر بچه همراهمان بود. یکیشان مریم خانوم سه ساله با چهره ای مینیاتوری و زیبا، دختر نازپرورده ای بود که اصلا عادت به شلوغی و... زندگی با سی آدم غریبه ذر یک خانه نسبتا کوچک را نداشت. مریم نازنین در سفر مثل همه بچه های مریض شد. گریه ها و التماسهایش به مادر که مامان بیا بریم خونه خودمون ... فاجعه بود.
    چند صد سال قبل هم کمی پیش از عصر عاشورا دختری البته بزرگتر، از پدرش همین درخواست را داشت. آنجا هم درد بود،‌تاثر بود اما وظیفه هم بود عشق هم بود و حماسه هم بود. اصلا همیشه حماسه با درد و رنج همراه است. هم ما رایت الا جمیلا بود، هم همه تاثرات و  گریه ها و غش کردن ها و... 


    زایمانهای پیاپی وبزرگ کردن بچه های پشت سرهم آنهم دست تنها واقعا بسیار سخت و طاقت فرسا است. اگر با همدانی ها آشنا بودید نکات ظریفی مثل خجالت و سرشکستگی از تعدد دختران و... را هم به غصه های قدم اضافه شده می دیدید. اما کره ایها مثلی دارند که بچه ها از عشق متولد می شوند نه از پدر و مادر، و من نمی دانم چرا اینهمه بچه را دیدید اما آنهمه دوست داشتن را ندیدید!!!
    بگمانم آن عشق بی حد و مقدس میان یک زن و شوهر کاملا عادی را حس نکردید
     جوانی دهاتی و پاک که عاشق روح خدا می شود و زندگیش را وقف سربازی او می کند و دخترکی بیسواد که فقط بخاطر همسرش و تعهد به او بدون آنکه ظاهرا از هدف والا و... سر در بیاورد عشق و وفاداری و ایثار را تمام می کند. 

     قطعا اگر بنا به درک و تجزیه و تحلیل و استدلال و تعمق در مسایل پیچیده از ریاضیات و فلسفه و سیاست و تاریخ و.. باشد من از قدم بسیار توانا ترم. اما اولین جملاتی که پس از خواندن کتاب بر زبان ذهنم جاری شد این بود: 
    من با این همه ادعا می توانم صبر کنم؟ می توانم باز هم عاشقانه به همسرم  وفادار بمانم؟ می توانم همراهی کنم... واژه ها ساده اند اما به عمل کار براید...
    این من کنایه به شما نیست. من بخوبی می دانم که نمی توانم تحمل کنم. از زیر بار مسئولیت به راحتی می شود شانه خالی کرد و تنها نماند و... خیلی کارهایی که قدم نکرد ولی من چون تاب نمی آورم قطعا خواهم کرد.

    همیشه بعد از خواندن یا شنیدن این ماجراها با همسرم صخبت می کنیم که آن زمان با آن همه آدمهای مخلص ظهور واقع نشد، چه خوش خیالیم ما که ...

    پ.ن. غرغرهای میان زن و شوهر ها واقعیتی شیرین است، تلخ گرفتیدش، تجربه پیدا کردید می فهمید معنی شکایت نمی دهد:)
     
    پاسخ:

    نکته ظریفی که در پاسخ قبلی هم تلاش کردم روشنش کنم همین بود که موکد میکنم که من مشکلی با وجود غم و غصه و رنج و عوامل موجده ی آن در رمان ندارم بلکه مسئله ام این است که راوی، آن ها را با چیزی موازنه و تلطیف نمی کند.

    اتفاقا بنده هم نقطه قوت دراماتیک رمان را در شرح کیفیت متفاوت رابطه ی عاشقانه قدم و همسرش می دانم اما همین که دو فصل آن را تشریح می کند و بعد کنارش می گذارد و می رود سراغ ناله و بدبختی، در شیوه روایت غلط است. عشق بی حدشان مقدس است ولی چرا وقتی که او در حال زایمان سویم فرزند از این عشق مقدس است، فکر کردن به این که چه کار مهمی دارد انجام می دهد یا این که چقدر دوست دارد از این عشق 20 تا بچ دیگر داشته باشد و چیزهایی از این قبیل، به تلطیف روایت کمکی نمیکند؟

    این که گفتید: «پس از خواندن کتاب بر زبان ذهنم جاری شد این بودمن با این همه ادعا می توانم صبر کنم؟ می توانم باز هم عاشقانه به همسرم  وفادار بمانم؟ می توانم همراهی کنم... واژه ها ساده اند اما به عمل کار براید...» خیلی مهم است.

     چون حتی برای من هم که مثل شما باتجربه نیستم، همین سوالات ذهنم را درگیر کرد اما پاسخی که به ذهنتان رسید چه بود؟

    مال من، یک «نع بزرگ» بود و باز باید ادعا کنم که این «نه»، نه ناشی از توانایی های و علایق و سلایق و اعتقادات شخصی من در آن لحظه که ناشی از فضای تلخ داستان و احساسات رنج آلود و عذاب آور قهرمان آن بود. چیزی که مدام حس میکنی سختی های بی لذت و بی پاداش است. چرا کسی باید خودش را برای چنین چیزی بکشد.

    ببینید نکته بعدی هم آن است که من نمی گویم که راوی باید در زندگی و واقعیت این شخصیت دسست می برد. خب شاید او واقعا این گونه بوده و قرار هم نیست ما از همه همسران و ماران شهید اسطوره های بزرگ و قهرمان های دست نیافتنی بسازیم. مسئله ی من این است که برای مانور دادن روی زندگی همسران شهدا به عنوان الگو، دختر شینا اصلا انتخاب خوب یا لااقل استراتژیکی نیست. اثبات این ادعا هم ساده است. رمان را بدهید چند دختر بین 15 تا 19 سال بخوانند (از گرایش های مختلف البته، چون لابد قصد از نشر این دست کتابها، اثرگذاری وسیع فرهنگی بر همه اقشار است دیگر) بعد از ایشان بپرسید دوست دارند شبیه قدم خیر باشند یا نه؟ همین.

     

    این جای متن:

     

    «اما آن چه دغدغه‌ی راقم این سطور است نه ارزش‌گذاری شکل و شمایل عبور از این انفعال و پرداختن به این که کدام دسته از بانوان نام‌برده ارجح و برتر هستند، که ارزش و اهمیت مهارت پرداختن به هر سوژه است. حتی اگر الگوسازی از این خاطره‌نگاری در جریان مقاومت را هم کنار بگذاریم باز هم تنها از زاویه‌ی قدرت پرداخت ادبی، اثری چون «دختر شینا» اثری قابل بررسی خواهد بود. عریانی شیوه‌ی نقالی نویسنده از توصیف احساسات و کمبود ظریف‌کاری در تجلی بخشیدن به اسکلت خشک صرف نقل خاطره و پیشبرد داستان و وقایع، به لذت خواندن «دختر شینا» زخمه می‌زند و کم کردن حجم توصیفات از لحظات شیرینی چون بازی بچه‌ها و اتفاقات هیجان‌انگیز و در عین‌حال رعب‌آوری چون نحوه‌ی برخورد ایشان با حضور در خط مقدم جبهه، تلخی به دنیا آمدن سه فرزند ناخواسته و شرایط سخت بارداری و وضع حمل را در کام خواننده باقی می‌گذارد؛ شرح احساسات در عاشقانه‌ای که قرار است وصال‌های کوتاهی باشد در میان انبوه فراق‌ها، فقط کمی زاویه‌ی دید بالاتر می‌طلبد تا داستان، حقیقت عرفانی خویش را برای هر دو سوی این رابطه در نظر خواننده متجلی سازد. «دختر شینا» دست‌کم تا آن جا که به خانم محمدیِ موصوف در کتاب مربوط می‌شود، برهم‌نهاده‌ای است از فراق‌های متوالی، زجرهای تولد و پرورش پنج فرزند و ایثارِ تاحدی تحمیلی که پس از تلاش‌های بسیار همسرش برای اقناع وی نسبت به نقش او در جنگ، اتفاق می‌افتد و شاید تصویر بانوی برساخته در کتاب، تصویر چهره‌ی زنی باشد که هرگز نخندید الا به این که در چشمانش اشک بود و در دستانش آثار سختی

  • یه غریبه از ...
  • سلام
    ماجرا دقیقا همین است «من او را تحسین می کنم و آرزو دارم بتوانم مانند او باشم»، همانطور که رباب را تحسین می کنم و می دانم نمی توانم مانند او باشم
    و شما « مدام حس می کنی که سختی های قدم بی لذت و پاداش است» 
    من برای اثبات مدعایم از جامعه آماری اطرافیانم که با من هم نظرند دلیل می آورم و شما هم برای اثبات نظر خود به آمار حواله می دهید.
    واقعا تفاوت ما در چیست؟ غیر از تفاوت تجربیات زندگی. چرا من حماسه می بینم و شما تلخی 
     و مهمتر، مشکل اصلی این است، فارغ از دختر شینا آیا آمار (که همان روش اثبات در علوم تجربی است) می تواند محک صحت و سلامت یک اثر هنری یا بزرگتر از آن داستان یک زندگی باشد. الان اگر در دنیا آمار بگیریم چند نفر حرکت امام حسین را عقلانی می دانند؟ حتی در کشور خودمان! 
    و دعوای بزرگتر اصلا مگر مدل دمکراسی و رای اکثریت مدل پذیرفته شده ذهنی یک مسلمان است؟ ببخشید بلند بلند فکر کردم و مصدع وبلاگتان شدم. این سوال همیشه با من است ، هر از گاهی فراموشش می کنم و این ماجرا باز هم باعث شد برایم پر رنگ شود
    پ.ن. موازنه تلخی و شیرینی؟ برای تشویق دیگران یا به دام انداختنشان! انتخاب استراتژیک!!!!! اینها چیزهایی است که می دانم اگر رو در رو صحبت کنیم کار به دعوا و داد و فریاد می کشد. گاهی با خودم تصور می کنم شاید در یک بحث جدی بصورت کسی سیلی بزنم:) 
    بی خیال. 
    کدام یک از کتابهای دکتر مدد پور را برای انتخاب اول مطالعه پیشنهاد می کنید؟ 

    پاسخ:
    بله دیگه... ادامه اش باشه ان شاالله برای هر وقت که زیارتتون کردیم :)

    من مددپور نمیخوانم. جایش آوینی میخوانم. به جای این که چند مددپور بخوانید آوینی را چندبار بخوانید!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی