سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

به لطف سیاست‌گذاری‌های «یکی‌به‌نعل یکی‌به‌میخ» سازمان سینمایی، این روزها هر رطب و یابسی را می‌شود در توبره‌ی اکران‌ها پیدا کرد؛ از یک دو جین فیلم‌های ژانر هراس ضددینی سینماتک‌ها گرفته تا «کپی برابر اصل»‌های فرانسوی هنرو تجربه، قرار است طلایی‌ترین فرصت فرهنگی سالانه‌ی مردم ایران اسلامی را در سینماها پر کنند. در این بلبشو اما، طفیلی لیست‌های فروش افتخارآمیز سازمان، باید امثال «گینس» باشد تا بدسلیقگی و شلختگی این سیاست‌های چندگانه‌ی فرهنگی (بخوانید: ضدفرهنگی!) خود را تمام قد در شیوه‌ی استفاده از این فرصت طلایی به نمایش بگذارد: فرصتی برای شتک زدن به سبک گینس!

این روزها که به واسطه‌ی بازاریابی‌های سازمان سینمایی، از این «دکّان عطارانی» عطر هر تعفنی بر می‌خیزد شاید زیاد هم نباید نگران مردم روزه‌داری بود که سال‌هاست شامه‌شان را با دست مسدود کرده‌اند تا از این معبر به سلامت بگذرند ولی عمده‌ی دلسوزی‌ها و دلواپسی‌ها به سرنوشت «تدبیر و امید» گره خورده که چطور زیر پای فیلمنامه‌های تهی از معنا، دیالوگ‌های صراحتا اروتیک، کنش‌های ادرارمحور و موسیقی متن ضراط‌محور، له می‌شود و مسخ می‌گردد و اعتبار خود را از دست می‌دهد.

البته فیلمی را که نمی‌شود دید، نمی‌شود هم نقد کرد چون دایره‌ی لغات نگارنده محدودتر از آن است که بتواند انواع و اقسام آلودگی‌های «گینس» را از آن بیرون بکشد و توصیف کند اما سوال این است که واقعا چه کسی از دو ساعت در لجن‌زار غوطه خوردن، لذت می‌برد که محروم شدنش از این لذت، مسئولین امر را نگران حذف یا عدم اکران فیلم کند؟ نفع دیده شدن گینس در چیست که به ضرر پایین کشیدن آن نمی‌ارزد؟ آیا جناب ایوبی هم حاضرند از تهجد شبانه‌شان بکاهند و یک افطارتاسحر ناقابل یک شب معمولی رمضان را به همراه مصرف‌کنندگان بی‌پناه، با فضای آکنده از بو و صدای گاز معده، جزئیات نظافت شخصی مثل تیغ زدن موی زائد زیربغل و ریش باهم، تکه‌پرانی به مذاکرات و منافع ملی، انواع و اقسام شیوه‌های نمایش قضای حاجت، خوشمزگی‌کردن با واژه‌های چندپهلوی اروتیک و ناموس‌گردی و ناموس‌چرانی چندشخصیت بی‌مایه و امثال این مسائل به صبح برسانند؟ چگونه می‌شود حالا که از دلواپس و روشنفکر، همه و همه بر حمایت از شجاعت و غیرت تیم مذاکره کننده اهتمام کرده‌اند، دولت با دستان فرهنگی خودش، منافع ملی را به شلوار معروف عطاران تقلیل دهد و اجازه دهد که «نهنگ عنبر» از آمریکا چیزی را دراماتیزه کند که با گفتمان وزارت خارجه چندان نسبتی ندارد؟ تاکی این روند «دولت علیه دولت» ادامه پیدا خواهد کرد و در عرصه‌ی فرهنگی از رویکرد «دولت کنار ملت» فاصله خواهد گرفت؟ روند ایده‌سوزی در عرصه‌ی سیاست‌گذاری در حرکت‌های نویی چون سینماتک و هنروتجربه با این مصادیق انتخابی ناشیانه، که در عمل چیزی جز خودسوزی دولت نیست، چه زمانی متوقف خواهد گردید؟

اگر از واژه‌ی «دلواپس» این روزها به لطف برخی جدال‌های بی‌پایه‌ی رسانه‌ای از هر دو سو، چماقی برای کتمان حقیقت ساخته شده اجازه دهید نگارنده این افتخار راداشته باشد که سرش را بالا بگیرد و بگوید این روز‌ها بیش از هر چیز نگران خودزنی‌های دولت است که البته ضررش هرروز بیشتر دامن‌گیر دولت و ملت می‌شود. بگذارید نگران این باشیم که از قِبل این سیاست‌گذاری‌ها، مهمانی حال‌خوبی راه انداخته‌ایم که «شترمرغ‌های دو رنگ سفره‌ی عزا و عروسی» خوب درش جا باز کرده‌اند؛ سرشب برای خوشایند اکثریت متدین مخاطب صداوسیما، الگو می‌سازند و نمازصبح ماه رمضان را به جماعت در مسجد محل صرف می‌کنند و آخرشب در خلوت‌کده‌ی سینماها، پس از یک فصل تمسخر درست و حسابی حرام و حلال و کلی شوخی با شریعت، مجلس رقاصی را به نام سیرک قالب می‌کنند و از اعتبار‌های جنیفر لوپزیِ گینس، برای خودشان و مردم و علی دایی و حسین رضازاده، شوخی‌های لوس می‌تراشند.

تهجد‌های شبانه و طاعات و عبادات مدیران و هنرمندان قبول درگاه حق ان‌شاء‌الله اما ای کاش انسجام سیاست‌گذاری‌های فرهنگی به شکلی بود که این یکی‌به‌نعل‌ویکی‌به‌میخ‌ها، عملا این گونه پشتوانه و حمایت عملی شترمرغ‌مسلکی! نمی‌شد و ریاکاری و سالوس برخی به‌ظاهرهنرمند، لااقل مثل شیطان، در این ماه مبارک دست از سر مؤمنین برمی‌داشت.

آتش زهد و ریا خرقه‌ی دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه‌ی سالوس بینداز و برو! 

اپیزود اول: 5؛ 4؛ 3؛ 2؛ 1؛ 0... آتش!...

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

چقدر خوب است آدم پس از مدت‌ها تلاش مستمر و جنگیدن‌های مدام، پس از رویت صبورانه‌ی چهره‌هایی که بی‌صبرانه برای تماشای چهره‌ی پشیمان و شکست خورده‌ات، شمارش معکوس می‌کردند، بدون حتی ذره‌ای پشیمانی، خستگی، ناامیدی و حتی گلایه و پر از انگیزه برای ادامه حرکت و تجربیاتی که هر یک بی‌اندازه می‌ارزند، از کاری کناره بگیرد. از هیاهوی دنیایی که مدت‌ها نواهای آشنا و سروش رازآلود را به گوشت کر کرده بود و هر روز بیش از پیش آدم را از خودش گم می کرد...

حالا بر خلاف انتظار همه و حتی خودم، آخر این شمارش معکوس «انفجار» نبود، «آتش» بود. شاید وجه مشترکشان «سوزاندن» باشد ولی بر خلاف اولی که نابود می‌کند، دومی نیروی رانشی بسیار قوی‌ای است برای فتح افلاک.

 

اپیزود دوم: طوطی‌صفتی

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت

یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم

من به نظریه تربیتی اسلام که تکامل فرد را در دل اجتماع و تکامل اجتماع را در گرو سلوک فرد می داند، شدیدا معتقدم؛ من هر چه باشد شاگرد مطهری ام! اما همه کسانی که دوستشان دارم یا به نوعی الگویم هستند از ملاصدرا گرفته تا شیخ فضل الله نوری و امام (ره)، همه در زندگی‌شان مقاطعی داشتند که بالاجبار یا اختیار، از هیاهوی دنیای اطراف فاصله گرفته و در عوالم درون غوطه‌ور می‌شدند و فراغتی بود تا ضمن ارتباط دورادور با وقایع اتفاقیه، در خود فرو شوند و گوهر خویش را از اعماق اقیانوس درون بجویند. البته برای یک «هیچ»، حرف از این چیزها زیادی است ولی چه می‌توان کرد با افسار محبتی که دیوانگان را به زنجیر کشیده و باخود می برد.

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه سلطان ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خوبم و گر بد چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

 

اپیزود سوم: غرغروها به بهشت نمی‌روند.

من و انکار شراب؟! این چه حکایت باشد

غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد

آموخته‌ام برای نیل به هدف باید جنگید و برای بازننشستن از جنگ، باید آرمانگرا بود و مشتاق و مست تصویری که از جهان پس از تحقق آرمان می‌توان داشت و در این میانه، آرمان باید آن چنان آرزوی بزرگی باشد که بلندپروازی‌ات ارضا کند و ارزش دست به زانو گرفتن پس از زمین خوردن را داشته باشد. به قول امام (ره) ملتی که آرزوی شهادت دارد، این ملت دیگر خوفی ندارد.

من به ازای این همه تلاش‌های بی‌نتیجه که سرمایه‌ها را هدر داد و فرصت‌ها را تلف کرد و بی‌شک، قصور و تقصیر من در آن بیش از هر چیز اثرگذار بوده، خودم را تبعید می‌کنم به این گوشه دورافتاده‌ای از فضای مجازی؛ جایی که با چند برابر تلاش برایش خواهم نوشت اما کمتر کسی آن را خواهد دید و جز به واسطه‌ی جست و جوی مفاهیم، بدان وارد نخواهد شد. «ما مکلفیم به وظیفه» برای من توجیه اشتباهاتم برای نرسیدن به نتیجه نیست. «حصر باید شکسته شود» یعنی طوری تلاش کن بشود! اصلا نشدن معنا ندارد. حالا که نشده، تبعید مجازات منصفانه‌ای است.

 

اپیزود چهارم: دیکتاتوری دوست داشتنی

اگر ز مردم هوشیاری ای نصیحت گو

سخن به خاک میفکن! چرا که من مستم

دن‌کیشوت‌ها، مملکت را پر کرده‌اند. توهم کار فرهنگی همه‌مان را برداشته؛ نه اولویت‌بندی داریم نه اگر داشته باشیم برای تحقق‌شان تلاش بسزایی می‌کنیم. نمی‌دانم از کی این نظریه به طور ناخودآگاه در آدم‌ها جا افتاد که به فرهنگ نگاه خط تولیدی صنعتی داشته باشند که پیش خودشان بگویند، من قهرمان سفت کردن این پیچم که همه ماشین را نگه داشته!

سرت را بلند کن دن کیشوت! کل کارخانه روی هواست!...

 

اپیزود پنجم: به یاد او و برای او، که گفت «می‌روم تا خط امام بماند» و رفت...

 


پ.ن.1: نه تافته‌ی جدا بافته‌ام نه از دماغ فیل افتاده‌ام. باید مراقب مرض خود-یک-چیز-دیگر-پنداری بود...

پ.ن.2: کارگر ساده با انواع مهارت ها از قبیل نویسندگی، پژوهشگری، بازیگری، مشاعره، طنزپردازی، منتقد درون گفتمانی، آشنا به نرم افزارهای ادوب، آشنا به زبان انگلیسی، اهل بحث و گفت وگو و چند آپشن دیگر موجود است. در صورت نیاز اعلام فرمایید تا بررسی گردد. :)

پ.ن.3: یک جماعت کثیری را با این تصمیمم خوشحال کردم. خدا یا این شادی ها رو از ما نگیر!

نشریه‌ی مجازیِ خردادِ پایگاه مجازی هنروتجربه را که ورق بزنی، همان صفحه دوم انگار فروغ، این شاعرک اوقات‌عصبانیت‌وفلاکت‌کمی‌شاعرتر، شروع می‌کند به دکلمه کردن...

فاتح شدم

خود را به ثبت رساندم

خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم

و هستیم به یک شماره مشخص شد...


دنیای بی‌تصویر، تماشا می‌خواهد چه‌کار؟

تاری خاصیت دید است یا این تصاویر، مدتی است فولو شده‌اند؟

عینک، دید و دنیا را آشنایی می‌دهد یا میان‌شان تفرقه می‌افکند؟

من شاکی کوری دنیای درونم یا جهان برون واقعا تاریک شده؟   

 

...که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد... 

فیلم «360 درجه‌»ی سام قریبیان در پانورامای بین‌الملل فجر اکران شد. همه حال‌شان خوب بود؛ میلاد کی‌مرام از این که در سینمای بی‌قهرمان ایران، نقش قهرمان داشته، بابک کریمی از این که خودش را در نقش‌های قبلی تکرار نکرده، کوهیار کلاری از این که به خاطر رفاقش چندین ساله‌اش با سام، هم‌سلیقه‌اند، منتقد (محمدرضا مقدسیان) از این که باید یک بار دیگر فیلم را ببیند تا اشکالاتش را بگیرد و البته سام غریبیان که حالش خیلی خوب بود و معلوم نبود و نبود و نبود که برای چی این قدر حالش خوب است تا این که داستان رسید به بخش تشکرها... از آن بالا یکی یکی همه‌ی آدم‌هایی را که در کنارش جا نشده بودند، صدا زد. آن‌ها در یک مراسم آیینی که فقط برای خودشان مفهوم داشت، بلند می‌شدند می‌ایستادند، تشویق می‌شدند و می‌نشستند. کار بدان جا کشید که سرانجام، قریبیان گفت کسی جا مانده که نام نبرده باشم و خانمی دستش را بالا برد و غریبیان، حتی اسم او را به خاطر نداشت و نه این که کجای کارش از او استفاده کرده بوده... سالن را عوامل پر کرده بودند و خبرنگارهای در اقلیت که بالاخره کارشان گرفتن عکس بود. هنوز معلوم نبود چرا حال قریبیان این قدر خوب است و معلوم نبود و معلوم نبود و معلوم نبود تا این که بعد از تشویق بی‌علت آخری، لبخندزنان پرسید: «خب از همه تشکر کردیم و دیگه از....» که یک نفر از آن جلو، جای خالی را پر کرد «ناجی هنر...»! لبخند قریبیان که تبدیل به قهقهه شد، گوینده و چند نفر دیگر هم حال‌شان خوب شد. غریبیان، پس از آن که به سختی بر خنده‌اش غلبه کرد، سری به تایید تکان داد و گفت «...و البته ناجی هنر!»

دو-سه شب پیش آقای مجری برای اولین بار در طی همه‌ی این سال‌ها، از آن منبری که همیشه خیلی شیرین رویش می‌ایستاد و موعظه می‌کرد، یکهو پایین آمد و هم‌ردیف شیطنت یا بهتر بگویم خباثت برخی کاراکترهای دیگر قرار گرفت و از هر طریقی تلاش می‌کرد دختر صاحب‌خانه را از ازدواج منصرف سازد تا خانه‌ی اجاره‌ای را از چنگش در نیاورد. با این که این تغییر 180 درجه‌ای تاکتیکی، می‌توانست برای من که این شب‌ها خیلی با مجموعه‌ی کلاه‌قرمزی همراهم، گران بیاید و آن قدر سنگین باشد که بدجوری به آن بتازم اما بهلول‌وارگی مظلومانه‌ی «جیگر»، چنان جای خالی آقای مجری را پر کرد که حدس زدم نویسندگان مجموعه به این فکر کرده بودند که نباید بگذارند لااقل مربی من یکی نابود شود؛ تنها فرقش این است که الان جای یک انسان، یک الاغ قهرمان من است... الان صدایش می‌آید: جیگرم! جیگرم! جیگرم!... البته وقتی شب در رخت‌خواب مدام می‌گفت کوفته‌ام، کوفته‌ام (از بس که موقع گفتن حرف حق، کتک خورده بود) باورم شد که خیلی جیگرتر از آن است که الاغ باشد.

دنیا، سراب است و ما، شترهایی سرگردان