سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

دن کیشوت، مسعود، کمال و دیگران...

سه شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۵ ب.ظ

چه شد که ارتش روشنفکری به دن کیشوت حمله کرد؟

مهرماه سال گذشته وقتی بهروز افخمی برای قسمت صفرم دور جدید هفت، برای مصاحبه‌ و تجربه‌آموزی پیش جیرانی رفته بود و هشدارهای او را درباره‌ی جنس مخاطبان هفت و گفتمان سینمایی غالب کشور می‌شنید، کمتر کسی فکر می‌کرد که ماجرای این تقابل گفتمانی در سینمای ایران آن قدرها هم جدی باشد؛ آن قدر جدی که کسی در این میانه محکوم به جاری شدن حد گردد.

اما این روزها که ریتم وقوع حواشی سینمایی تندتر شده است، می‌توان جیرانی را تصور کرد که کنار افخمی نشسته و با همان خنده‌ی هشدارآمیز همیشگی، تعلیق موقت هفت را ناشی از گوش نکردن افخمی به تذکرهایش بداند. حتی می‌توان پاسخ افخمی را هم تصور کرد که باید چیزی شبیه این باشد که «در عوض به هیجانش می‌ارزید!»


این یادداشت را در نسیم آنلاین بخوانید

یا

اینجا، در سوره سینما ببینید


جیرانی، به درستی فهمیده بود که هر نوع مقاومتی در برابر هژمونی غالب سینمای روشنفکری در کشور، به افزایش فشارها خواهد انجامید. هژمونی که محصول یک ساخت مهندسی‌شده‌ی لااقل پنجاه‌ساله است و می‌توان آن را در شاخصه‌های زیر جست‌وجو کرد:

1-      از وجوه نظری-هنری، وامدار عینیت‌گرایی رئالیسم فرانسوی، چرک‌نگاری نئورئالیسم ایتالیایی و سمبولیسم سیاسی روسی در دوران ذوب (دوره‌ی پس از استالین) است.

2-      از وجه مدیریت کلان، ضمن اعتراف به صحت و جاافتادگی نظام استودیویی هالیوود و منطق صنعتی- تجاری-رسانه‌ای آن، الگوی شکست‌خورده‌ی مدیریت فرانسوی را دنبال و تبلیغ می‌کند. گذشته از سایر دلایل احتمالی، بدون شک ریشه‌ی این تاثیرپذیری در پیوندی تاریخی، مهندسی شده است که برای ردیابی آن می‌توان در بعد تاریخی تا نمایش «سیاوش در تخت جمشید» فریدون رهنما در سینماتک هانری لانگلوا و در بعد سیاسی تا ذائقه‌سازی فرهنگی فرح پهلوی و حمایتش از جریان موسوم به موج نوی سینمای ایران، به عقب رفت و دوباره همان مسیر را با کیارستمی و مهرجویی و سهراب شهیدثالث و انبوهی نام دیگر بازگشت.   

بنابر این نگاه، این پارادایم، به کلیشه‌های مدیریتی دهه‌ی شصت معتقد است یا دست‌کم به نوستالژی آن تمسک می‌جوید.

3-      از وجه کارکردی، سینما را ایستادن بر سکویی برای قرار گرفتن در نظام رتبه‌بندی فرهنگ جهانی می‌پندارد و با این نقطه‌نظر به نوعی، سینما را به ابزاری برای گرفتن ژست شهروند جهانی استاندارد، تقلیل می‌دهد. بدین ترتیب، بدیهی است که فستیوال‌های جهانی اسکار، کن، ونیز، برلین و امثالهم را برندهای معتبر جهانی می‌داند، برای رقابت در آن‌ها تلاش می‌کند و تبعا در مرحله‌ی تولید اثر سینمایی، از ذائقه‌های آنان متاثر می‌گردد تا شانس موفقیت خود را بالاتر ببرد.

بنابراین، انکار ابتنا و اتصال سیاسی این جشنواره‌ها به جهان‌بینی و سیاست صاحبان‌شان، در واقع نه اعتقاد اصلی و صادقانه‌ی این پارادایم، بلکه گریزگاهی است تا از این ژست در برابر بی‌اعتمادی مردم حراست و محافظت نماید. در واقع این هژمونی، هم خدا را می‌خواهد و هم خرما را! هم محبوبیت نزد مردمانی را می‌خواهد که با انقلاب اسلامی و مبارزه با استکبار جهانی شناخته شده‌اند و هم اعتبار جوایزی را که درست توسط دشمنان همین مردم، ساخته شده و برای اعتباربخشی به این فرهنگ جهانی، به کار گرفته شده‌اند.

4-      از وجه سیاسی-فرهنگی، هر نوع همراهی با نگاه رسمی فرهنگی جمهوری اسلامی را مصداق دولتی بودن دانسته و با برچسب سفارشی، ابعاد هنری آن را حاشا می‌کند و از اقبال اجتماعی، اثرات مثبت فرهنگی و نتایج ارزنده‌ی اقتصادی آن می‌کاهد. به علاوه هر نوع نظارتی را مصداق دیکتاتوری و سانسور می‌پندارد و با برچسب‌های سیاسی آنان را به حاشیه می‌راند.

5-      از وجه تکثیر خودی، این هژمونی، عمدتا همراهان فکری خود را در همین دانشگاه‌های هنری جمهوری اسلامی تربیت می‌کند و فضای فکری ایشان را با فیلم‌های همین سینما و در سایر ساختارهای وابسته‌اش خصوصا ژورنالیسم، تداوم می‌بخشد. به همین ترتیب، بدنه‌ی اجتماعی نقش‌آفرین در این پارادایم که خاستگاه اقتصادی-اجتماعی مشخصی دارد و عموما بخشی از طبقه‌ی متوسط شهرنشین را شامل می‌گردد، به مرور از اعتقادات و مسائل روزمره‌ی عامه‌ی مردم فاصله می‌گیرد، خوراک ادبی-هنری خود را درون خود ترجمه، تولید و مصرف می‌کند و نام این درون‌نگری را روشنفکری می‌گذارد و از آن برای خود رسالت آگاهی‌بخشی به توده‌های بی‌اطلاع می‌تراشد.

فشارهای همین هژمونی بود که جیرانی را از افق یک نود سینمایی پرچالش به یک هفت دست‌به‌سینه‌ی مودب به آداب این هژمونی قانع کرد و او را -که خودش هم با «شام آخر» و «من مادر هستم»، به این هژمونی عرض ارادت کرده بود- به عضویت افتخاری درآورد و مبدل به تریبون تلویزیونی آن شد. جیرانی عزم پنجه افکندن در پنجه‌ی این هژمونی را نداشت چرا که انگیزه‌ی کافی هم برایش نداشت؛ ژورنالیست متوسطی که بهترین سال‌های سینمایی‌اش را در لاله‌زار گذرانده و غایتی که به دنبال آن است یک سینمای قهرمان‌محور به معنای پر از آرتیست‌بازی آن است، اصلا چرا باید فشار سرمقاله‌های نشریات و ستون‌های سینمایی روزنامه‌ها و اعتراضات اصناف و نامه‌های سرگشاده‌ی کارگردانان و مشابه این‌ها را تحمل کند؟ حالا یک کمی هم قصه و قهرمان کمتر! به جایی برنمی‌خورد.

هفت اول که رام شد، هفت دوم، عبرت گرفت و اصولا حتی به رجز خواندن هم تن نداد. اما هفت سوم، با کسی وارد میدان شد که خود را «دن‌کیشوت سینمای ایران» نامیده بود تا بگوید که هم قهرمان هست و هم نیست؛ هم سودای شوالیه‌گی و جنگ و فتح در سر می‌پروراند و هم این فتوحات احتمالی را توهمی بیش نمی‌داند و این، شاید دقیق‌ترین پیش‌بینی او بوده باشد.

اما برگ برنده‌ی افخمی این بود که با همه‌ی گفتمان‌های سینمایی ایران یک عکس یادگاری داشت؛ در هر سبک و ژانری فیلم ساخته بود و طبع خطرطلب و کنجکاوش حتی او را تا نمایندگی مجلس ششم نیز کشانده بود. با همین روحیه قدم به استودیوی هفت گذاشت و از همان ابتدا اعلام کرد که مخاطبش را از بدنه‌ی اجتماعی هژمونی غالب سینمای ایران نمی‌گیرد و برایش مهم نیست که آنان، جمعه‌شب‌ها، شبکه سه را نبینند.

جیرانی تلاش می‌کرد تا او را از فشارها و خطرات تهدیدکننده‌تر مقاومتش آگاه سازد اما افخمی خود را جسورتر، و اهدافش را مبنی بر تغییر دادن جریان تولیدات سینمایی به سمت سینمای مخاطب عام -که آن را در دو ژانر کمدی و ترسناک خلاصه می‌کرد- مهم‌تر از آن می‌دید که به این نصایح گوش دهد.

اما حالا ریتم اتفاقات سینمایی تندتر شده است و مخاطبی که به ادعای جیرانی عمده‌ی مخاطبان هفت را تشکیل می‌دهد و به همین هژمونی غالب، تعلق خاطر دارد، نبض به شماره افتاده‌ی هفت افخمی را در دست گرفته است که:

1-      هفت، چیزی از جنس ذائقه‌ی عامه‌پسند فیلم‌های هالیوودی را تبلیغ می‌کند

2-      هفت، مدیران دهه‌ی شصت را در کنار زدن آرتیست‌هایی چون «جمشید آریا» مقصر می‌داند.

3-      هفت، فستیوال کن را جشنواره‌ی دگرباشان می‌خواند، آن هم درست در زمانی که کارگردان اسکاری ما دو افتخار ملی دیگر را از آن کسب کرده است.

4-      هفت، به کسی تریبون می‌دهد که قادر است «اخراجی‌ها» را بپسندد. پس «ژدانوف‌»ها را برای مدیریت تایید و «شعبان بی‌مخ»‌ها را برای تولید تشویق می‌کند.

5-      هفت، مخالف ما روشنفکران است. ما که به سینما می‌رویم، ما که فیلم می‌سازیم، ما که برای فیلم‌ها می‌نویسیم...

و البته گناه نابخشودنیِ شایسته‌ی شلاق هفت، این است که چیزهایی در سینما هست که هفت، آن‌ها را «دیاثت فرهنگی» می‌نامد. عبارتی که چه «دونده‌ی زمین» را دیده باشیم و چه نه، باید شدیدا مورد تهاجم قرار گیرد تا باب اعتراض به لختی پادشاه باز نشود. فراستی، شاید مثل همیشه کودکانه فریاد زده است اما حقیقتی در نسبت «دونده‌ی زمین» با «دیاثت فرهنگی» هست که برای تردیدافکنی در آن نه تنها می‌ارزد که کمال تبریزی، دست از موقعیت بازتولید سریال متوقف‌شده‌اش بشوید بلکه می‌شود با توسل به شلاق، حتی از گفتمان لیبرالیستی آزادی بیان و درود بر مخالف من هم هزینه کرد.

به هر ترتیب آن چه تا امروز آشکار شده آن است که هژمونی غالب سینمای روشنفکری، اگرچه تاکنون گلوگاه‌های گفتمان‌سازی را در اختیار داشته اما هر بار بیش از پیش، تضادها و تناقضات درونی و فکری آن نزد مردم باز می‌شود و اعتبار خود را متناوبا از دست می‌دهد. اگرچه فاکتور مهم باقی‌مانده یعنی مدیریت دولتی در عرصه سینما نیز سال‌هاست در برابر این هژمونی زانو زده اما انتظار می‌رود که مدیران صداوسیما، در مقابل آن، از دفاع از این اندک مقاومت باقی مانده آن هم با این ادبیات حداقلی نسبت به آرمان‌ها و اهداف انقلاب اسلامی در عرصه‌ی فرهنگ جهانی، باز پس ننشینند و در تغییر گفتمان سینمایی کشور، نقش رسانه‌ای را که باید دانشگاه باشد، فعالانه برعهده گیرند.


پ.ن.1: ظاهرا پس از نوشته شدن این یادداشت، کافه سینما هم به آن واکنش نشان داده است.

پ.ن.2: از بخشی از منظومه نظرات نویسنده این متن درباره بهروز افخمی، اینجا و اینجا مطلع شوید.

نظرات  (۲)

  • یه غریبه از...
  • طاعاتتون قبول، حتی غریبه ها رو هم از دعای خیر محروم نفرمایید
    بنا به عادت معهود به شما گیر ندهیم روزمان شب نمی شود لذا: 
    طبق عادت نوشته های رسانه ایتان، متن سنگین است و برای مخاطب عام نوشته نشده، البته برای این جماعت خود روشنفکر پندار اگر اینطور حرف نزنی آدم حساب نمیشوی، فرقی هم نمی کند حرفت درست باشد یا نه....کاش می شد یک تحقیق جدی روانشناسانه کرد که واقعا چرا ایرانی جماعت این صد و اندی سال اخیر انقدر در مقابل استکبار (چه شرقی و چه غربی) مطیع، ضعیف، خود باخته و حقیر است، در همه مقولات نه فقط سینما. 
    البته نکته در اینجاست که شمایی که سینمایی می نویسید  بعضی وقتها به زبان مردم و برای مردم هم بنویسید. فراموش نشود که توفیق آنجاست که توده مردم مخاطب قرار بگیرند، نه فقط روشنفکران...بد نیست گاهی به زبان عوام هم لا اقل با نام مستعار برایشان بنویسید...بقول شاعری 
    عوام گرچه عوامند لیک می فهمند   تمام حکمت نغز تو نیک می فهمند
    بگذریم...معنی ابتنا را نفهمیدم، با کل متن به عنوان تحلیل جامعه سینمایی کشور موافقم ولی کلا نکته این است که سینمای فعلی ایران با توجه به درجه نفوذش در میان توده ها چقدر مهم است، هفت سینمایی که با ادعاهای رقابت با نود فوتبالی آمد چقدر بیننده دارد که حالا دعوای فلانی و بهمانی ها بار فرهنگی برای جامعه داشته باشد، اگر این دعوا از جنس دعوای زرگری برای جذب مخاطب نباشد و اصالت داشته باشد...
     البته این عدم نفوذ فرصتی است که دوستان در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی باید از آن استفاده کنند چون فرصتها بمانند ابرها گذرانند و با وجود امثال ... ها این فرصت رو به اتمام است. بماند که رذالت و بی اصلی کار را بجایی رسانده که جماعت همزمان دو فیلم می سازند یکی برای دل خودشان و دیگری برای گیشه

    اینکه در فضای سینمایی فعلی نمیشود نفس کشید مهم نیست، مهم این است که می توان برای مردم عادی با موبایل فیلم ساخت و به اشتراک گذاشت، بگونه ای که ضعف تکنیکی ناشی از نداشتن ابزار توجیه شود و احتیاجی هم به مدیران نداشت، می توان در تلویزیون با رویکرد جسورانه به موضوعات اصلی دغدغه همه مردم، (مثل عدالت) سریال ساخت و فرهنگ سازی که البته نه ولی حداقل نمایشی از فرهنگ مد نظر اسلام را به تصویر کشید و نگران سینمای ایران هم نبود! 
    پ.ن 1: بحمدا... حتی اسکار هم دیگر مورد توجه سینمای تجاری و ذائقه مردم دنیا نیست. ده فیلم پرفروش این چند سال حتی اسکار را هم از اعتبار انداخته، این تناقض سینما صنعت و سینما هنر حل نشدنی است: خنده دار است ولی انگار میتواند مصداقی از و مکرو و مکر ا.. شود.
    پ.ن 2: برای خودتان: از کلمه د... استفاده نکنید، به احادیث راجع به عفت کلام مراجعه کنید، قبیح قبیح است حتی اگر توسط ... گفته شود. و با تکرار لفظ می توانید از قبح کلام بکاهید اما در راستای تضعیف فرهنگ گام برداشته اید. توجیه آوردن شاهد و مثال از احادیث احمقانه است. مردم کوچه و بازار این لغت را با لغات دیگری بکار میبرند و بار معنایی آن در این ایام و عرف ما مشخص است
    امام در سخنرانیهایشان از لفظ باریتعالی استفاده می کردند، در عالم بچگی این لفظ برایم عجیب بود...باریتعالی به شما توفیق عنایت فرماید...
    پاسخ:
    طاعات شما هم قبول درگاه باریتعالی ان شاءالله.
    چشم! اما هربار که این غریبه براین پرده ی صفرویکی ظاهر می شود، اعصاب ما درگیر می شود... دعا می کنم به حق ای روزهای عزیز دست از درگیرکردن اعصاب مردم بردارید و خودتان را معرفی بنمایید. و الله یهدی من یشاء...

    آقا من خب خودم به این ضعف معترف و از آن به غایت منزجرم اما چه کنم که ادبیات ما، به قدر زمان تولدمان قدیم است. با چیزهایی بزرگ شده این که در این سن دیگر نه در انتخاب کلمات، دستمان را باز می گذارد و نه در ترکیب جملات. صرف و نحومان متاثر از کتب اشعار کلاسیک و منابع فلسفی-عرفانی. خب چه انتظاری دارید از این ذائقه بیانی؟!
    اما این تهمت تان را نمی پذیرم! زبان روزه از خدا حیا کنید! من، با جریان روشنفکری، چه حزب الهی و چه سکولار در ارتباطم و حواشی و جوانب شان را تا حدودی می شناسم و به ضرس قاطع عرض میکنم که نه محتوا و نه فرم ادبیاتم از آنان متاثر نیست. «بارها گفته ام و بار دگر می گویم» که من به هیچ نحو از طبقه ی نخبه و روشنفکر خوشم نمی آید و دست کم از این که عضوی از ایشان باشم، همواره تبری جسته ام. این را هم ناسزا و تهمت تلقی می نمایم!
    شما ادبیات بنده را بگذارید به حساب همان پس زمینه که عرض کردم نه به این حساب که تحت تاثیر روشنفکرانم یا ایشان را اصلا جایی از محاسباتم در نوشتنم می آورم.
    سعی دارم با بیشتر نوشتن و برای رسانه ها نوشتن این ضعفم را به مرور، ترمیم کنم چون این مداخل بیشتر به آن به تعبیر شما «عوام»، نزدیکند و شاید من گهگداری با بازخورد گرفتن از آن ها، بتوانم به مرور خودم را نزدیکشان کنم.
    البته این موضوع را از نظر دور ندارید که من کلا به ادبیات فاخر معتقدم و خصوصا شکلی از بیان را که از صنایع ادبی خصوصا تلمیح به حد کفایت وام گرفته باشد، بسیار می پسندم و برایم جذاب و لذت بخش است. بنابراین اندکی هم برای سهم سلیقه و سبک شخصی بنده و اندکی هم برای ارتقاء سطح ادبیات رسانه ها، جا باز کنید و این آخری را هم لطفا به حساب خودبرتربینی جماعت روشنفکرزده نگذارید. همه برای خودشان اندکی سهم هدایت جامعه قائلند دیگر... طبیعی است. این هم سهم من! :)


    نفوذ سینما در توده ها یک بحث است، این که سینما دارد چه جانی از توده ها می کند که چه آتشی به جان شان می اندازد بحثی دیگر است. شاید در اولی با شما همراه باشم و معتقد به این که سینما و برنامه های وابسته به آن، آن قدر که باید نافذ نیستند و شاید شما اصولا این را هم خوش نداشته باشید که باشند اما من معتقدم اگر ترمیم و اصلاحی بنا باشد رخ دهد، از همین مداخل است. حالا ممکن است بپرسید که چرا اصلا باید برای چنین سینمای منزوی و به حاشیه رفته ای، به فکر ترمیم و اصلاح بود؟ در پاسخ اگر از همه جواب های علی -نظری ام در رابطه با ماهیت اصیل و نجیب سینما و کارکرد مهمش در پیشرفت انقلاب اسلامی چشم بپوشم، باید دست کم این را بگویم که خب مگر نمی بینید که دارد چه انرژی ای از مملکت هدر می دهد؟ انرژی های مادی و انرژی های معنوی... این ها که هر شب ماه رمضان توی تلویزیون می آیند و به مردم سبک زندگی می آموزند، چه اند؟ از کجا آمده اند؟ دارند چه می کنند؟ آیا ما نسبت به تاثیر آن ها وظیفه نداریم؟


    با ایده تان در ساخت فیلم های مردمی -به اصطلاح- موافقم و خب این پایگاه مهمی هم دارد مثل عمار؛ و من هم ساتفاده میکنم اما نباید این دو را مقابل هم قرار داد. آن یک کاری است، این هم یک کاری. من به هنر بودن سینما سخت معتقدم و نگاهم به سینما، از جنس هنر توده به آن معنای کمونیستی اش نیست که  بگویم هنر باید از توده برآید و در ایشان فرو رود. بالاخره یک بخشی در جامعه هست که نگاهی عمیقتر دارد و مثل من هم در ارتباط با مردم الکن نیست. مگر فیلم «بادیگارد» بد بود؟ مگر «شیار» بد بود؟ و امثال فیلم های خوب دیگر...
    بنابراین فکر می کنم بهتر است هر چیزی را در جای خودش بفهمیم و دوگانه های غیرمفید طرح نکنیم. با تشکر :)
    ضمنا از مدیر داشتن هم گزیری نیست. لطفا آنارشیست نباشید!

    پ.ن.2: به نظر من این عبارت، به این شکل وجه متمایز خودش را دارد منتقل می کند و اگر کسانی به دنبال فتنه گری نباشند، مخل ماجرای ادب نخواهد بود. مثل این است که به کسی از سر عصبانیت بگویید: «بی شعور!» اما بعد در مقام یک کارشناس فرهنگی، یک کتاب بنویسید و پدیده «بی شعوری» را در عرصه فرهنگی بررسی کنید. آن چیزی که در کلام کوچه و بازار فحش تلقی می شود اولی است و البته من هم معتقدم که شاید کوچه و بازار متوجه تفاوت این دو، کمتر بشوند و حق هم دارند که اعتراض کنند به بی عفتی کلامی؛ اما هر کسی کار خودش را می کند. به نظر من که اتفاقا «دونده زمین» را دیده ام، این فیلم و برخی دیگر درست مصداق این عبارت -که نوشتم اما چون دوست ندارید پاک کردم- هستند و بنده هم باید به آن می پرداختم البته در همین ادبیاتی که شما هم به سنگینی و پیچیدگی اش معتقدید، بعید می دانم کسی احساس بی عفتی یا فحاشی داشته باشد.

  • یه غریبه از...
  • پ.ن3: به هیچ وجه قصد توهین و اتهام و... نداشتم. برای هر شنونده ای باید به مقتضای خودش صحبت کرد و البته بسیار خوب است که اسلوب نوشتن به گونه ای که جماعت سینمایی کشور را وادار به تامل بر نوشته هایتان کند را می دانید یا ندانسته اینگونه می نویسید (این بیان واقعا تحسین بود نه چیز دیگر)
    پ.ن4: سعی نکرده بودم دوگانه مطرح کنم؟! شیار را دوست نداشتم، بادیگارد را ندیده ام و کلا با سینمای ایران بیگانه ام. بگمانم جذاب ترین خاطره ام از سینمای ایران از کرخه تا راین بوده است و حتی از آژانس هم بیزارم. و شرمنده اخلاقتان سالمترین آدم سینمای ایران را ده نمکی می دانم و البته خیلی هم با رویکرد هدف وسیله را توجیه می کند ایشان موافق نیستم. هنوز ابتدایی ترین وجوه سینما برایم جا نیفتاده است، در نتیجه قطعا به اهمیت سینما در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی هم واقف نیستم.  
    پ.ن 3 : آخرین دفعه ای که دیدمتان و اتفاقا مشتاق صحبت و معرفی خودم بودم وقت نداشتید!!! آدم سر شلوغ و مهمی مثل شما و جوجه ای مثل من! بیخیال...، هرچند بعید می دانم انقدر بازیگر خوبی بوده باشم که نشناخته باشیدم. ذوق بچه گانه ای است برای من وقتی به شوخی یا شاید جدی به این بازی ناشناس بودن دامن می زنید. خدا بچه ها را هم هدایت می کند؟
    پ.ن 4: عکس آشتی کنان تبریزی و افخمی را دیدم. هنوز هم فکر می کنید این برخورد اصالت داشته یا فقط برای بالا بردن آمار بیننده ها برای امتیاز گرفتن از رییس تازه بوده...فراستی سازنده نیست پس خطری محسوب نمی شود، هر چه میخواهد بگوید و بنویسد اما در میان سازنده ها...بگمانم بیشتر از تعطیلی دانشگاه ها در ماجرای انقلاب فرهنگی باید ده دوازده سالی کل سینمای ایران را تعطیل می کردند.  الان فکر می کنم ساختار سینمایی ایران، انقلاب اسلامی را در خود هضم کرد، در حالیکه انقلاب باید بر این ساختار غلبه می کرد.  
    و اما اصل بعد از این همه پی نوشت: در ادبیات گفتاری امام سادگی قابل توجهی وجود دارد. در همه سخنرانی هایشان، در حالیکه نوشتار پیچیده کتابهایشان موید توانمندی ایشان در ادبیات خاص است. از تعابیر پیچیده ایشان در سخنرانی فقط همین ذات مقدس باریتعالی و ... یادم مانده. خوشبحال ایشان که خدایی که من انقدر کوچک میبینمش که فقط از لفظ خدا برایش استفاده می کنم انقدر برایشان بزرگ بوده که حتی در سخن گفتن با مردم عادی هم به چنین الفاظی یاد می شده، وقتی ذات مقدس باریتعالی را ببینی آنوقت ...
    ببخشید از اینکه وبلاگتان را خصوصی کردم ولی
    پروردگارا به حق شهید شهر ا.. از ما درگذر، زمانی نمانده، از ما درگذر  
    پاسخ:
    پ.ن.3: :) ممنونم. نظر لطف شماست.
    پ.ن.4: چه پدیده ای هستید شما! روز به روز بیشتر به ملاقات حضوری تون علاقمند میشم... خب چه کنم؟! دست خودم نیست :))

    پ.ن-3: :( شرمنده ام... سرشلوغی آبرو برای آدم نمیذاره!... «جوجه» رو ولی دیگه دارید بی انصافی می کنید!... من همه آدمهایی رو که با جریان غالب متفاوت باشن، در نگاه اول ظرفیت های بزرگی می بینم که باید باهشون متفکرانه مواجه شد. تازه اینا غالبا «ماهی رودخانه» هستن نهایتا نه «جوجه»!  :))
    حالا از این به بعد باید توی کلاس دنبال کی بگردم؟ ماهی کجایی؟ جوجه؟... کجایی خاله! بیا بیرون دیگه!... :))))
    پ.ن-4: بعد از این که عکس آشتی کنان رو دیدید آیا عس تکذیبیه آشتی کنان رو هم دیدید؟ البته این رو نمیگم که بگم آشتی نکردن یا کردن. من اصلا موضوع رو در حد آشتی افخمی و تبریزی نمیبینم. این دعواهای زرد هم برای ما موضوعیت نداره اصولا. هیچ دو طرف دوگانه ای رو که طرح کردید قبول ندارم. افخمی نه آن قدر همراه است که برای هدف والایی که ما داشته ایم جنگیده و کتک خورده باشد، نه آن قدر بی بنیه که به هر قیمتی بنای جذب مخاطب کند وگرنه راه های بهتری هم داشت.رویکرد هفت جیرانی بی مخاطب نبود که افخمی به خاطر مخاطب چنین بدبختی رو به خودش هموار کند.
    ضمنا این قدر برانداز و فاشیست نباشید! :) مگر می شود سینما را تعطیل کرد؟! بروید در خلوت و توبه کنید! اما گذشته از شوخی همیشه راحت ترین راه، بهترین راه نیست. این هم اعتقاد من است.

    من از این که شما به این کلبه محقر افتخار حضور می دهید، بسیار خوشحالم و بسیار خوشحال تر از این که می توانم با همه اختلاف نظرها، از خواندن نظرات کسی لذت ببرم که با خودم لذت های مشترکی دارد. لذت مشترکی مثل همین غرق شدن در یک کلمه یا یک زاویه کوچک از مردی که همه زندگی می شود محو تماشای او شد و تازه به این فکر کرد که خاندانی هست که از این هم تماشایی تر است... فلاتعلم نفس ما اخفی لهم من قره اعین...
    کاش چشمان ما هم لیاقت تماشا پیدا کند...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی