سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی

«توانایی حمل مفاهیم فلسفی» به علاوه‌ی «خنثی بودن نسبت به همه‌ی نحله‌های فکری-فلسفی» از سینما مدیوم سهل‌وممتنعی ساخته که هم‌زمان به همان مقدار که می‌تواند رسانه‌ای بی‌نظیر برای فلسفیدن باشد به همان مقدار هم وصول به حدی که فقط به فلسفه‌ی شخص سازنده سواری دهد و لاغیر، دشوار خواهد بود. در حقیقت حفظ مرزهای التقاط در سینما جز با «لا گفتن» به همه‌ی قصه‌ها، موقعیت‌های دراماتیک و کنش‌ها، آن‌های بازیگری و میزانسن‌هایی که دربردارنده‌ی قدری مفاهیم غریبه با تفکر توحیدی هستند، واقع‌شدنی نیست. حال سؤال آن جاست که چگونه می‌توان در پروسه‌ی طاقت‌فرسا و پیچیده‌ای چون کارگردانی، همه چیز را در نظر آورد و مراقب همه‌ی جزئیات بود تا کسی یا چیزی از طرحواره‌ی اصلی بیرون نزند؟



این که «ابراهیم گلستان» کیست و «پرویز جاهد» را با او چه کار؛ به کنار.

این هم که چرا «خدای منورالفکران سینمایی» دیگر می‌خواهد از این مقام استعفا دهد، به کنار.

وفاداری مومنانه‌ی جریان روشنفکری به خدایانش هم، به کنار. یعنی همین که جاهد، تا آن سر دنیا رفته تا انجیل سینمای روشنفکری را پیش گلستان بگشاید اما به کعبه‌ی آمال که رسیده، خدای روشنفکری روی آیه‌آیه‌ی این کتاب مقدس خط کشیده؛ مطرودین مذهب این خدا بسیارند و نفرین‌شدگانش بسیارتر. و جاهد تلاش می‌کند ایمانش را در لحن تلخ، بی‌ادبانه و وحشیانه‌ی گلستان، به قول مولوی خوب «بجوشاند تا بر سر آرد زر، زبد».

فقط همین شأن «دائم‌النقد» بودن در هویت‌بخشی به جریان روشنفکری، می‌ارزد که کتاب را معرفی کنم برای خواندن:

پرویز جاهد: به هر حال شما اپوزیسیون بودید یا نبودید؟

ابراهیم گلستان: آن موقع اپوزیسیونی وجود نداشت. من با مجاهدین و فلان و از این حرف‌ها نبودم. کاری هم به کارشون نداشتم. به خاطر این که قضیه‌ی اونا اصلا پرت بود.

پرویز جاهد: یعنی مستقل بودید.

ابراهیم گلستان: واضحه که مستقل بودم. ولی این دلیل نمیشه.

پرویز جاهد: منتقد حکومت بودید یا نبودید؟

ابراهیم گلستان: آدم باید همیشه منتقد باشه. گفت که من هیچ باشم اگر کریتیکال نباشم{...}


«ما می‌خواهیم یک سری سئوال‌هایی در ذهن شما شکل بگیرد و بعد خودتان جوابهای آنها را بیابید. من نمی‌خواهم با فیلم حرفی بزنم. این واقعیتی است که در مقابل شما قرار می‌گیرد و خودتان باید درباره آن نظر بدهید.» درست از همان روز که مانی حقیقی، در نشست خبری برج میلاد، این جملات را بر زبان رانده تا امروز که نوبت به اکران عمومی فیلمش رسیده هنوز کسی پیگیر پاسخ این سؤال‌ها و این مثلا-واقعیت‌ها نشده است و همه و حتی خود کارگردان، «یک پذیرایی ساده» را فیلمی ابهام‌انگیز و تأویل‌پذیر می‌دانند.



سرگردانی و نفی روابط علی چیزی است که کاهانی به شدت در فیلم‌هایش از آن‌ها استفاده می‌کند و این باعث می‌شود که چند ایده به طوری عرضی و موازی در طول فیلم مطرح بشوند که همین عدم طولی بودن ایده‌ی اصلی کار، علاوه بر این که به ایجاد سرگردانی کمک بیشتری می‌کند پیداکردن تم را دشوار می‌سازد. در مجموع در نقد فیم‌های کاهانی به جای تم باید به دنبال هدف گشت. بنابراین باید گفت که ایده‌ی محوری و خط اصلی که در این فیلم دنبال می‌شود، ایجاد انزجار از مذهب با ابزار تمسخر، عرفی کردن، غافلگیری، به نمایش گذاشتن آدمهای نسبی که با معیارهای اصولی مذهبی بد به حساب می‌آیند و با معیارهای تشرعی آن، خوب، نشان دادن بسترهای متناقض نمایی که شخصیت‌هایی با این وجهه در آن شکل گرفته اند و حتی خودشان نیز قادر به تحلیل و درمان تناقض‌هایشان نیستند.

با این نگاه، تحلیل بسیاری از مسائل آسانتر می‌شود، مسائلی مانند این که چرا فیلم در رابطه با نحوه‌ی باردار شدن الهه سکوت می‌کند و از پاسخ دادن به این سوال که آیا نامزد کرده بوده یا نه طفره می‌رود؛ یا این که چرا عطاران به شکلی خیلی بی‌ربط تقریبا یک سکانس کامل را راجع به این که چرا و چگونه به مکه رفته است صحبت می‌کند؛ چرا شوهر الهه ریش گذاشته و چرا مادر الهه کار دامادش را فرهنگی نمی‌داند؛ علت مطرح کردن بحث ماهواره و جمهوری اسلامی چیست و چرا شعار «نه شرقی نه غربی» به شکلی بی شرمانه هدف تمسخر قرار می‌گیرد و بسیاری مسائل دیگر از این دست.

اجتناب از پرداخت شخصیت اصلی در فیلمنامه و تاکید متقابل بر هم‌سطح و هم‌ارز بودن شخصیت‌ها، پرهیز از پرگویی در دادن اطلاعات جزئی در رابطه با نحوه‌ی اجاره دادن خانه، رفت و آمدهای بی هدف در فیلم و تأکید طنزآمیز بر این که خیلی کار مانده و وسایل را باز نکردیم، مبین این نگاه کاهانی است که اساسا در پی ساخت فیلم به معنای کلاسیک آن نیست و نمی‌خواهد که به دنبال تم خاصی برود و خود را درگیر روایت قصه ای سرو ته دار کند بلکه می‌خواهد از روزنه‌ی دوربین ناگفته‌هایش را درددل کند. گرچه صحیح‌تر آن است «دهن‌کجی» را به جای «درددل» بنشانیم چرا که اختصاص یافتن چندسکانس متعدد در ابتدای فیلم به شلوار پاره‌ی عطاران، البته با محوریت همان لفظ زشتی که تا پایان فیلم دست‌مایه‌ی شوخی قرار می‌گیرد، نشان می‌دهد که سنسورهای کاهانی به اتفاقات کنونی سینمای ایران مثلا در رابطه با این‌که چه چیزی سخیف است و چه چیزی نه، حساس است و درست از همان بازیگر-کارگردانی استفاده می‌کند که مدعی است سخافت ویژگی او و افتخار اوست؛ کاهانی با نماهای متعدد بر این موضوع صحه می‌گذارد از جمله نمای شروع که در کلوزآپ شکم عطاران، متوجه می‌شویم که تمام موسیقی که در تیتراژ فیلم شنیده‌ایم، صدای تپیدن دست عطاران بر شکمش بوده است! و این سرآغازی است که فیلم با فریاد بی‌خود و بی‌جهت بودن خود را اعلام می‌کند؛ گرچه این نقد شرم دارد از آن که بیش از این، آن‌چه را برپرده به تصویر می‌آید، به تحلیل بنشیند. 

سه چیزی که در این فیلم از اساس نباید به دنبال آن‌ها گشت، این‌ها هستند: تم، قصه، روابط علی و معلولی؛ هرکدام که به کار گرفته شود، کاهانی را از سبک ابزوردش دور می‌سازد؛ سبکی که به شدت در فیلم بی‌خود و بی‌جهت در آن رشد یافته و به تکامل رسیده است. علی‌الخصوص نفی روند طولی موضوعی است که حتی خود کاهانی نیز در این فیلم آن را افشا می‌کند آن‌جا که احمدی‌فر پانتومیمی را برای عطاران اجرا می‌کند و پس از آن که حدس اشتباه عطاران یعنی «پله‌های ترقی»(اشاره به روند طولی) را نفی می‌کند، اظهار می‌دارد که جواب «خوردن سنگی روی آب به صورت متوالی»(اشاره به عرضی و غیر سببی بودن اتفاقات) بوده است.

همه باید بپذیریم که کاهانی در سینمای خودش و سبکی که لااقل در ایران مخصوص به خود اوست، هربار بهتر از بار قبل عمل کرده و این بدان معنی است که سینمای ایران به کاهانی و امثال او این فرصت را داد که فیلم بسازند و رشد کنند اما افسوس که این فرصت‌دهی برای انقلاب اسلامی بیش از حد گران تمام شد چرا که مدیرانی که بستر این فرصت‌ها را آماده می‌کنند نه سینما را شناخته‌اند و نه انقلاب را و آنان که از این فرصت‌ها استفاده کرده‌اند، مجال یافته‌اند که با سرمایه‌ی مردم و بیت‌المال جمهوری اسلامی از سینمایش تیغی بسازند که بیخ گلوی خودش را بگیرد. یاد جمله‌ی معروفی افتاده‌ام: «باید زمین بدهیم و فرصت بخریم!» تزی که آشنایان با تاریخ انقلاب می‌دانند از آن کیست و این روز‌ها سیاست ‌گذاری فرهنگی ما در خوشبینانه‌ترین حالت چیزی از جنس همین تز است. خاکریزهای فرهنگی را یک‌به‌یک در اختیار کسانی می‌گذاریم که پشت به آن‌ها و روبه زمین خودی به دیواره‌ی خاکریز تکیه می‌زنند، با آرامش برج‌های داخلی را هدف می‌گیرند و البته حاشا که تیرهایشان برای این برج‌ها چیزی بیش‌از سنگ‌پرانی به حساب آید.

برنده‌ی سیمرغ بلورین بهترین فیلم‌نامه از سی‌امین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم فجر؛ برنده‌ی دیپلم افتخار بهترین فیلم از سی‌امین جشنواره‌ی فیلم فجر؛ نامزد سیمرغ بلورین بهترین تدوین؛ نامزد سیمرغ بلورین بهترین صداگذاری؛ نامزد سیمرغ بهترین جلوه‌های ویژه ‌ی میدانی؛ «ضدگلوله» روایتی معلول از تمی نخ‌نما! نگاه سطحی‌نگرانه‌ی مجددی به موضوع تکراریِ «حضور وصله‌های ناجور با دفاع مقدس در جبهه» که اتفاقا همه‌ی اسلاف آن از جمله «لیلی با من است» و «اخراجی‌ها» به مراتب مؤفق‌تر از او عمل کرده‌اند.


مقایسه‌‌‌ی شخصیت «رسول» در دو رمان «نه آبی نه خاکی» و «سفر به گرای 270 درجه»

یکی از شاخص‌ترین مؤلفه‌هایی که در فضاسازی یک رمان نقش دارد، نحوه‌ی رویکرد مؤلف به شخصیت‌های داستانش است. از این رو شاید وجود کاراکترها و تیپ‌های مشترک و متشابه، فرصت مغتنمی باشد تا به بررسی و مقایسه‌ی فضای دو رمان دفاع مقدس، «نه آبی نه خاکی» نوشته‌ی علی مؤذنی و «سفر به گرای 270 درجه» نوشته‌ی احمد دهقان بپردازیم. کاراکتر مشترک این دو رمان، شخصیتی نوجوان به نام «رسول» است که به صورت داوطلبانه به میدان نبرد قدم گذاشته و در واقع بخش مهمی از فضاسازی مثبت و یا منفی جنگ، بر دوش نتیجه‌ای است که از تحول شخصیتی او در دو رمان گرفته می‌شود. 


بگذارید نقد فیلم «زندگی خصوصی»، داستان زندگی یک روزنامه‌نگار اپوزسیون را با یک تست شروع کنیم. اگر قرار باشد داستان این فیلم را در یک جمله خلاصه کنیم، به نظر شما کدام‌یک مناسب‌تر است:

الف) یک عنصر اپوزسیون که به خاطر شجاعتش در طرح مسائل سیاسی، از طرف حکومت تحت فشار است.

ب) سیاست‌مداری که در آستانه‌ی رسوایی است.

ج) شخص سابقاًمتدینی که در ایمانش به انحراف رفته و به قرائت خودپرداخته و من‌درآوردی از اسلام معتقد است.

د) روزنامه‌نگاری که در روزنامه‌اش مقالات تند سیاسی می‌نویسد و به همین علت مغضوب حکومت است.

در واقع هیچ کدام و بلکه فقط یک چیز: مردی که به همسرش خیانت می‌کند.


پس از نگاهی گذرا به چند کتاب معماری اسلامی که توسط نویسندگان خارجی نوشته و جمع آوری شده بود، دریافتم که تقریبا همه‌ی آنان در مطلع کلامشان چنین پرسشی را مطرح کرده‌اند که آیا می‌توان کلمه‌ی «اسلامی» را صفتی برای نوع خاصی از معماری  دانست که در طول چند قرن در یک حوزه‌ی جغرافیایی جریان داشته است؟ آیا اصلا اسلام چنین ظرفیتی را داشته یا می‌توانسته ایجاد کند؟ و حالا این قبیل سوالات به ظاهر علمی چنان در محافل آکادمیک علمی و هنری ما جا افتاده که باید برای خودمان سمینار بگذاریم و چنین پرسش‌هایی را طرح کنیم که آیا اصلا هنر اسلامی وجود دارد؟ آیا اصولا هنر با اسلام در تضاد نیست؟ حکومت اسلامی چه طور؟ آیا اساسا دین و آن هم دین اسلام با با ورود به عرصه‌ای چون حاکمیت در تناقض نیست؟ علوم انسانی اسلامی یعنی چه؟ علوم تجربی اسلامی به چه معناست؟ و...

من قهرمان[1] خودم را می‌خواهم!

شاید یکی از علل گسیختگی فرهنگی در بخش کوچکی از جوانان نسل سوم انقلاب، عدم وجود نمونه و الگویی از نسل خودشان و برای خودشان باشد. شاید اگر جوان امروز ایران، الگویی نزدیک و دست‌یافتنی داشت که آرمان‌های انقلابی خود را در او تحقق یافته می‌دید، شوق نزدیک شدن به او و برگرفتن توشه‌ای از صفات حسنه‌ی او، می‌توانست شکاف میان اوی آرمان‌طلب انقلابی و خودِ گمگشته‌اش در میان انبوه الگوها  و اسوه‌های نامتجانس را کمی پر کند.

سینما به سادگی از عهده‌ی این الگو‌سازی در قالب قهرمان‌پروری برمی‌آید...