سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

سونما

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی... شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی

مشخصات بلاگ

هر پدیده ای در این عالم سویه ای دارد و همه ی پدیده های عالم جز در دو دسته نمی گنجند: یا درست به سمت هدف «می سویند» و یا با زاویه ای کم یا زیاد، لاجرم به سمت آن «نمی سویند».
از میان پدیده های عالم، برخی را من حساسترم. این جا، رصدخانه ی سویه یابی های سینمایی و غیرسینمایی من...

طبقه بندی موضوعی


از دلسوزی همه‌ی دوستان عزیزی که به صورت عمومی و خصوصی دلواپس دیرکرد بنده در گذاشتن پست شده بودند، تشکر می‌کنم و لازم می‌دانم در همین راستا نحوه‌ی محاسبه‌ی «سرعت متوسط» را یادآور شوم.

عرض به حضورتان که فرض کنیم سرعت متوسط پست گذاشتن بنده 10 (پست/روز) باشد. آن گاه معنی این، آن است که ممکن است من در عرض 10 روز، روزی یک پست بگذارم یا در عرض یک روز، یکهو، 10 تا پست بگذارم و آن وقت تا 9 روز، دیگر چیزی نگذارم.

بنابراین در صورتی که مدتی خاموشی، رؤیت فرمودید بدانید که اگر از احوالات ما خواسته باشید ملالی نیست جز دوری شما! خدا بخواهد نه از شوق وصال سر به صحرا نهاده‌ایم و نه از درد فراق، خودکشی کرده‌ایم؛ به احتمال قوی همین جا، پشت لپ‌تاپ چسبیده‌ایم به زمین و مشغول فضولی در کار اسلام و انقلابیم...

باتشکر :))

ملال زاییده‌ی درون آدمی است و اشتیاق هم.

خستگی، تزریق محیط نیست، تراوش خون از خستن رگ‌هایی است که به جای قلب سلیم در عقل معاش، پی گرفته‌اند.

می‌اندیشی. بی امان. می‌اندیشی که کجا نقطه‌ی پایان است، نقطه‌ی پایان، نقطه‌ی پایان...

و این جاده‌ای که خط ممتد خطر بر کناره‌ی آن، حتی پیدا نیست از کدام منزلگاهان عبور خواهد کرد، کدام منزلگاهان، کدام منزلگاهان...

و نقطه‌ی آغازت گم.

همچون «عزیر» در میانه‌ی پرسش‌هایم به خواب خواهم رفت...

همه‌ی قله‌های ذهن مغشوشت را «چه می‌شود» و «چه کار باید کرد» فتح کرده. تو فتح شده‌ای با وسوسه‌های شیطانی عالمی که فرشته‌گون می‌نماید. به دنبال خلاصی. و فقط بارقه‌ی چشمان یک تصویر است گم شده میان انبوه کلمات.

باید چمدان حرف‌هایم را خالی کنم جایی در فاضلاب...

ملال زاییده‌ی درون است و اشتیاق هم.

این، همه‌ی آفاق است منعکس شده در دورن مواج تو. سنگ میانداز تا این قدر موج برندارند آفاق.

زلال نگاه تو را، این منم که برهم می‌زنم...

باور نکن ریه‌های مجنون را، اکسیژن پر کند. اکسیژن برای مجنون نفس‌تنگی می‌آورد.

مجنون، نه کسی است که «دچار غلبه‌ی خود رمانتیکش» شود. مجنون، خود ندارد. هیچ، ندارد. دوره‌گرد است. پیشه‌اش، خوشه‌چینی است. مهمان است بر سفره‌ی ته‌مانده‌ی کِشته‌های او و برداشته‌های او.

همه چیزم را دور خواهم ریخت...

خوشه‌چین، لبخند می‌زند. شادی از جبینش می‌بارد و وقتی بخش آخر کلمه‌ی «بی‌پایان» را می‌کِشد معلوم می‌شود که «قلب مملو از شادیش» عجین غمی جنون‌بار است. «سعی خوشه‌چین» اگر برای آبادی سرزمینش باشد، باور نکن که ذره‌ای «دچار غلبه‌ی خود» شود. 

ضربان خاورمیانه را می‌گیری که تپش‌های زنده‌اش، هبه‌ی غربت‌نشین خراسان است، با طلوع و غروب آفتاب قم و بهشت‌زهرا و شلمچه نبض می‌زند و چین‌های جبین ماه‌پیشانی، تند و کندش می‌کند.

آسیایی‌ترین غرب من! شرقی‌ترین باخترم! به هر سو که نظر کنم تو مرکز عالمی...

دوره‌گردی. خوشه‌چینی. مجنونی. به دامن، نه اشک محنتی و نه دست حسرتی. فرزند این سرزمینی.

عاقبت‌اندیشی کار من نیست...




وقتی کودکی در یکی از نابرابرترین نبردهای فیلسوفانه‌ی تاریخ،  بپرسد: «بابا! گربه با گربه چه فرقی دارد؟» هیچ چاره‌ای نداری جز این که خودت را در تاریکی سینما قایم کنی یا اگر اعتمادبه‌نفس کافی داری، برق چشمانت را که «نمی‌دانم» از آن‌ها می‌بارد با لبخندی عاقل اندر سفیه پنهان کنی یا کمی ژست عصبانی بگیری و تحکم کنی که «فیلمت را ببین!» و به‌هرحال خدا را شکر کنی که بچه‌ها به اندازه‌ی بزرگ‌ها نمی‌فهمند که تو این قدرها فلسفه بلد نیستی... لااقل نه آن قدر که به اندازه‌ی مرضیه برومند و منیژه‌ی حکمت و علی سرتیپی بدانی که حالت سوم روابط انسانی، چیزی است به نام «پیشو»!


کودک قهقهه‌زنان فریاد زد: اوووووه!!! پادشاه را ببینید! لخت است... لخت است...

زلزله، زلزله است. چه زمین یک کشور را بلرزاند و چه عرصه‌ی فرهنگی‌اش را؛ تنها تفاوتشان این است که اولی کوتاه است و مراکزی وجود دارد برای ثبت امواج آن روی کاغذ و حداکثر تلفات مالی و جانی می‌دهد اما دومی نه؛ بلندمدت است، جایی ثبت نمی‌شود و تلفاتش را نامحسوس می‌گیرد، جایی در روح آدم‌ها. در ماجرای زلزله‌ی آذربایجان شرقی، رهبری، در بیانات پایانی‌شان پس از بازدید از مناطق زلزله‌زده به نکته‌ی جالبی اشاره می‌کنند که قصد تعیمش را دارم...

به نظرم بهتر است بحث را از آن جا آغاز کنیم که میزان دخالت سلیقه در نقد و تحلیل فیلم چقدر است؟

مایلم ابتدا دو مفهوم «نقد فیلم» و «تحلیل فیلم» را از یکدیگر متمایز کنم تا در ادامه تشریح و تفکیک مسائل ساده‌تر گردد.

تحلیل فیلم: واکاوی و تشریح مفاهیم مورد اشاره در یک فیلم بر مبنای شناخت عناصر تصویری مؤثر در انتقال مفاهیم پدیده‌ی تصویر متحرک و در یک لایه عمیق‌تر از طریق نشانه‌شناسی

نقد فیلم: ارزش‌گذاری و نسبت‌سنجی مفاهیم تحلیل شده با مبانی اعتقادی که منتقد بدان‌ها پایبند است.

هم‌سلولی و هم‌بند هم اگر می‌خواهی داشته باشی، شبیه این‌ها! واقعا!

پ.ن: پس آن بدصدایی که می‌خواند: «دنیای زندونی دیفاله...» خراشیدن این دیوارهای مجازی و این مدل زندان منظورش بود...

وقتی کسی در میدان مبارزه تنها مانده و از جامعه شاکی است علی القاعده، «سرپیکو» می‌بیند یا کمی کثیف‌ترش «راننده تاکسی» یا کمی مؤمنانه‌ترش «مردی برای تمام فصول»؛

کسی که در مبارزه قهرمانانه، تنها بوده و هست و خواهد بود قاعدتا می‌رود سراغ وسترن‌ها به خصوص وسترن اسپاگتی با سرجیو لئونه و کلینت ایستوود؛

کسی که در مبارزه تنها مانده و با خودش نوعی جنگ عقیده دارد «هفت سال در تبت» کنار دستش هست و «آخرین سامورائی» و «تماس»؛

کسی که در مبارزه تنها مانده و فشار نوستالژی‌های عارفانه‌اش، زندگی اجتماعی را برایش سخت کرده چیزی برای تماشا ندارد الا «از کرخه تا راین» و «آژانس شیشه‌ای»؛

کسی که می‌خواهد مثل آدم در مبارزه تنها باشد فقط هوس «دیده‌بان» می‌کند.

در باب «تکنیک نمادپردازی» رایج در میان سینماگران شاید هیچ کس به اندازه‌ی بهمن فرمان‌آرا، ساده‌انگارانه برخی «مگوهای سینمایی» را لو نداده باشد. در بخشی از مصاحبه‌ی زاون قوکاسیان با بهمن فرمان‌آرا در رابطه با علت وجود یک صندلی خالی و یک شمشیر در قلعه در یکی از پلان‌های فیلم «سایه‌های بلند باد» چنین می‌خوانیم:

شمشیر حکومتی و صندلی حکومتی، در آن زمانی که فیلم ساخته شد سمبل هیچی جز حکومت شاهنشاهی نبود. منتها ما که نمی‌توانستیم تخت طاووس بگذاریم آن بالا. ما در آن زمان ابزارهایی را استفاده کردیم که هم می‌توانی از آن‌ها تعبیر خاصی داشته باشی و هم می‌توانی اگر یقه‌ات را چسبیدند بگویی اصلا چنین چیزی نیست.