به نظرم بهتر است بحث را از آن جا آغاز کنیم که میزان دخالت سلیقه در نقد و تحلیل فیلم چقدر است؟
مایلم ابتدا دو مفهوم «نقد فیلم» و «تحلیل فیلم» را از یکدیگر متمایز کنم تا در ادامه تشریح و تفکیک مسائل سادهتر گردد.
تحلیل فیلم: واکاوی و تشریح مفاهیم مورد اشاره در یک فیلم بر مبنای شناخت عناصر تصویری مؤثر در انتقال مفاهیم پدیدهی تصویر متحرک و در یک لایه عمیقتر از طریق نشانهشناسی
نقد فیلم: ارزشگذاری و نسبتسنجی مفاهیم تحلیل شده با مبانی اعتقادی که منتقد بدانها پایبند است.
وقتی کسی در میدان مبارزه تنها مانده و از جامعه شاکی است علی القاعده، «سرپیکو» میبیند یا کمی کثیفترش «راننده تاکسی» یا کمی مؤمنانهترش «مردی برای تمام فصول»؛
کسی که در مبارزه قهرمانانه، تنها بوده و هست و خواهد بود قاعدتا میرود سراغ وسترنها به خصوص وسترن اسپاگتی با سرجیو لئونه و کلینت ایستوود؛
کسی که در مبارزه تنها مانده و با خودش نوعی جنگ عقیده دارد «هفت سال در تبت» کنار دستش هست و «آخرین سامورائی» و «تماس»؛
کسی که در مبارزه تنها مانده و فشار نوستالژیهای عارفانهاش، زندگی اجتماعی را برایش سخت کرده چیزی برای تماشا ندارد الا «از کرخه تا راین» و «آژانس شیشهای»؛
کسی که میخواهد مثل آدم در مبارزه تنها باشد فقط هوس «دیدهبان» میکند.
در باب «تکنیک نمادپردازی» رایج در میان سینماگران شاید هیچ کس به اندازهی بهمن فرمانآرا، سادهانگارانه برخی «مگوهای سینمایی» را لو نداده باشد. در بخشی از مصاحبهی زاون قوکاسیان با بهمن فرمانآرا در رابطه با علت وجود یک صندلی خالی و یک شمشیر در قلعه در یکی از پلانهای فیلم «سایههای بلند باد» چنین میخوانیم:
شمشیر حکومتی و صندلی حکومتی، در آن زمانی که فیلم ساخته شد سمبل هیچی جز حکومت شاهنشاهی نبود. منتها ما که نمیتوانستیم تخت طاووس بگذاریم آن بالا. ما در آن زمان ابزارهایی را استفاده کردیم که هم میتوانی از آنها تعبیر خاصی داشته باشی و هم میتوانی اگر یقهات را چسبیدند بگویی اصلا چنین چیزی نیست.
«توانایی حمل مفاهیم فلسفی» به علاوهی «خنثی بودن نسبت به همهی نحلههای فکری-فلسفی» از سینما مدیوم سهلوممتنعی ساخته که همزمان به همان مقدار که میتواند رسانهای بینظیر برای فلسفیدن باشد به همان مقدار هم وصول به حدی که فقط به فلسفهی شخص سازنده سواری دهد و لاغیر، دشوار خواهد بود. در حقیقت حفظ مرزهای التقاط در سینما جز با «لا گفتن» به همهی قصهها، موقعیتهای دراماتیک و کنشها، آنهای بازیگری و میزانسنهایی که دربردارندهی قدری مفاهیم غریبه با تفکر توحیدی هستند، واقعشدنی نیست. حال سؤال آن جاست که چگونه میتوان در پروسهی طاقتفرسا و پیچیدهای چون کارگردانی، همه چیز را در نظر آورد و مراقب همهی جزئیات بود تا کسی یا چیزی از طرحوارهی اصلی بیرون نزند؟
سرگردانی و نفی روابط علی چیزی است که کاهانی به شدت در فیلمهایش از آنها استفاده میکند و این باعث میشود که چند ایده به طوری عرضی و موازی در طول فیلم مطرح بشوند که همین عدم طولی بودن ایدهی اصلی کار، علاوه بر این که به ایجاد سرگردانی کمک بیشتری میکند پیداکردن تم را دشوار میسازد. در مجموع در نقد فیمهای کاهانی به جای تم باید به دنبال هدف گشت. بنابراین باید گفت که ایدهی محوری و خط اصلی که در این فیلم دنبال میشود، ایجاد انزجار از مذهب با ابزار تمسخر، عرفی کردن، غافلگیری، به نمایش گذاشتن آدمهای نسبی که با معیارهای اصولی مذهبی بد به حساب میآیند و با معیارهای تشرعی آن، خوب، نشان دادن بسترهای متناقض نمایی که شخصیتهایی با این وجهه در آن شکل گرفته اند و حتی خودشان نیز قادر به تحلیل و درمان تناقضهایشان نیستند.
با این نگاه، تحلیل بسیاری از مسائل آسانتر میشود، مسائلی مانند این که چرا فیلم در رابطه با نحوهی باردار شدن الهه سکوت میکند و از پاسخ دادن به این سوال که آیا نامزد کرده بوده یا نه طفره میرود؛ یا این که چرا عطاران به شکلی خیلی بیربط تقریبا یک سکانس کامل را راجع به این که چرا و چگونه به مکه رفته است صحبت میکند؛ چرا شوهر الهه ریش گذاشته و چرا مادر الهه کار دامادش را فرهنگی نمیداند؛ علت مطرح کردن بحث ماهواره و جمهوری اسلامی چیست و چرا شعار «نه شرقی نه غربی» به شکلی بی شرمانه هدف تمسخر قرار میگیرد و بسیاری مسائل دیگر از این دست.
اجتناب از پرداخت شخصیت اصلی در
فیلمنامه و تاکید متقابل بر همسطح و همارز بودن شخصیتها، پرهیز از پرگویی در
دادن اطلاعات جزئی در رابطه با نحوهی اجاره دادن خانه، رفت و آمدهای بی هدف در
فیلم و تأکید طنزآمیز بر این که خیلی کار مانده و وسایل را باز نکردیم، مبین این
نگاه کاهانی است که اساسا در پی ساخت فیلم به معنای کلاسیک آن نیست و نمیخواهد که
به دنبال تم خاصی برود و خود را درگیر روایت قصه ای سرو ته دار کند بلکه میخواهد
از روزنهی دوربین ناگفتههایش را درددل کند. گرچه صحیحتر آن است «دهنکجی» را به
جای «درددل» بنشانیم چرا که اختصاص یافتن چندسکانس متعدد در ابتدای فیلم به شلوار
پارهی عطاران، البته با محوریت همان لفظ زشتی که تا پایان فیلم دستمایهی شوخی
قرار میگیرد، نشان میدهد که سنسورهای کاهانی به اتفاقات کنونی سینمای ایران مثلا
در رابطه با اینکه چه چیزی سخیف است و چه چیزی نه، حساس است و درست از همان
بازیگر-کارگردانی استفاده میکند که مدعی است سخافت ویژگی او و افتخار اوست؛
کاهانی با نماهای متعدد بر این موضوع صحه میگذارد از جمله نمای شروع که در کلوزآپ
شکم عطاران، متوجه میشویم که تمام موسیقی که در تیتراژ فیلم شنیدهایم، صدای تپیدن
دست عطاران بر شکمش بوده است! و این سرآغازی است که فیلم با فریاد بیخود و بیجهت
بودن خود را اعلام میکند؛ گرچه این نقد شرم دارد از آن که بیش از این، آنچه را
برپرده به تصویر میآید، به تحلیل بنشیند.
سه چیزی که در
این فیلم از اساس نباید به دنبال آنها گشت، اینها هستند: تم، قصه، روابط علی و
معلولی؛ هرکدام که به کار گرفته شود، کاهانی را از سبک ابزوردش دور میسازد؛ سبکی
که به شدت در فیلم بیخود و بیجهت در آن رشد یافته و به تکامل رسیده است. علیالخصوص
نفی روند طولی موضوعی است که حتی خود کاهانی نیز در این فیلم آن را افشا میکند آنجا
که احمدیفر پانتومیمی را برای عطاران اجرا میکند و پس از آن که حدس اشتباه
عطاران یعنی «پلههای ترقی»(اشاره به روند طولی) را نفی میکند، اظهار میدارد که
جواب «خوردن سنگی روی آب به صورت متوالی»(اشاره به عرضی و غیر سببی بودن اتفاقات)
بوده است.
همه باید بپذیریم که کاهانی در سینمای خودش و سبکی که لااقل در ایران مخصوص به خود اوست، هربار بهتر از بار قبل عمل کرده و این بدان معنی است که سینمای ایران به کاهانی و امثال او این فرصت را داد که فیلم بسازند و رشد کنند اما افسوس که این فرصتدهی برای انقلاب اسلامی بیش از حد گران تمام شد چرا که مدیرانی که بستر این فرصتها را آماده میکنند نه سینما را شناختهاند و نه انقلاب را و آنان که از این فرصتها استفاده کردهاند، مجال یافتهاند که با سرمایهی مردم و بیتالمال جمهوری اسلامی از سینمایش تیغی بسازند که بیخ گلوی خودش را بگیرد. یاد جملهی معروفی افتادهام: «باید زمین بدهیم و فرصت بخریم!» تزی که آشنایان با تاریخ انقلاب میدانند از آن کیست و این روزها سیاست گذاری فرهنگی ما در خوشبینانهترین حالت چیزی از جنس همین تز است. خاکریزهای فرهنگی را یکبهیک در اختیار کسانی میگذاریم که پشت به آنها و روبه زمین خودی به دیوارهی خاکریز تکیه میزنند، با آرامش برجهای داخلی را هدف میگیرند و البته حاشا که تیرهایشان برای این برجها چیزی بیشاز سنگپرانی به حساب آید.
برندهی سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه از سیامین جشنوارهی بینالمللی فیلم فجر؛ برندهی دیپلم افتخار بهترین فیلم از سیامین جشنوارهی فیلم فجر؛ نامزد سیمرغ بلورین بهترین تدوین؛ نامزد سیمرغ بلورین بهترین صداگذاری؛ نامزد سیمرغ بهترین جلوههای ویژه ی میدانی؛ «ضدگلوله» روایتی معلول از تمی نخنما! نگاه سطحینگرانهی مجددی به موضوع تکراریِ «حضور وصلههای ناجور با دفاع مقدس در جبهه» که اتفاقا همهی اسلاف آن از جمله «لیلی با من است» و «اخراجیها» به مراتب مؤفقتر از او عمل کردهاند.
بگذارید نقد فیلم «زندگی خصوصی»، داستان زندگی یک روزنامهنگار اپوزسیون را با یک تست شروع کنیم. اگر قرار باشد داستان این فیلم را در یک جمله خلاصه کنیم، به نظر شما کدامیک مناسبتر است:
الف) یک عنصر اپوزسیون که به خاطر شجاعتش در طرح مسائل سیاسی، از طرف حکومت تحت فشار است.
ب) سیاستمداری که در آستانهی رسوایی است.
ج) شخص سابقاًمتدینی که در ایمانش به انحراف رفته و به قرائت خودپرداخته و مندرآوردی از اسلام معتقد است.
د) روزنامهنگاری که در روزنامهاش مقالات تند سیاسی مینویسد و به همین علت مغضوب حکومت است.
در واقع هیچ کدام و بلکه فقط یک چیز: مردی که به همسرش خیانت میکند.
پس از «پرسه در مه»، «اینجا بدون من» اثری است که نشان دهندهی تمایل درونی کارگردان به موشکافی درونیات و احساسات آدمها در شرایط مختلف است اما در واقع این خود کارگردان است که در آینهی شخصیتهای داستانش نمود مییابد...